...........................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................
خوش آمدید این سایت دارای مجوز می باشد برای مشاهده مجوز ها پایین صفحه را مشاهده فرمائید.
روش شش سیگما چیست و چگونه باعث بهبود فرآیندهای کسب و کار میشود؟
«سیگما» یکی از شاخصهای مهم پراکندگی و مقیاسی برای سنجش انحراف معیار است. این شاخص نشان میدهد که یک فرآیند تا چه اندازه از حالت نرمال و مطلوب خود منحرف شده است. سیگما، اهمیت محاسبات دقیق در فرآیند تولید و ارائه خدمات را مورد تاکید قرار میدهد.
خوب است بدانید که در گذشته سطح کیفی سه سیگما مورد قبول قرار داشت، اما اکنون به دلایلی مانند افزایش پیچیدگی، حساسیت تکنولوژی، بالا رفتن سطح انتظارات مشتریان و… سطح قابل قبولی به شمار نمیآید. به جای چرخه سه سیگما، اکنون روش شش سیگما مطرح است. شش سیگما، یعنی در کیفیت تولیدات و ارائه خدمات به سطحی برسیم که خطای فرآیندهای کاری به میزان 4/3 در یک میلیون موقعیت، کاهش پیدا کند.البته به این نکته هم توجه داشته باشید که، شش سیگما بر روشهای آزمایش شدهای تاکید میکند که در گذشته هم مورد استفاده قرار میگرفتند. به این صورت که تعدادی از راهکارها و روشهای آزمایش شده و ثابت شده را انتخاب کرده و این روشها را به تعدادی از مدیران داخل سازمان آموزش میدهد.
امروز قصد داریم ضمن صحبت راجع به روش شش سیگما، بررسی کنیم چگونه این رویکرد باعث بهبود فرآیندهای کسب و کار میشود.
روش شش سیگما چیست؟
چرخه 6 سیگما نوعی استراتژی تحول سازمانی و یک روش جامع بهبود اثربخشی سازمان است. این استراتژی، سیستمی است که باعث توسعه و گسترش متدهای مدیریتی، آماری و حل مشکلات میشود و امکان جهش و تحول را برای سازمان شما فراهم میکند. به عبارت دیگر، روش شش سیگما در مدیریت کیفیت، تلاش برای نزدیکی هرچه بیشتر به درجه تکامل و برتری در تولید و ارائه خدمات است. هدف این رویکرد نیز، کاهش انحراف از وضعیت مطلوب یا تغییرپذیری خروجی فرآیندها است.
میدانیم که سختی و پیچیدگی، از ویژگیهای مدیریت کیفیت جامع در بهبود مدیریت فرآیندهای کسب و کار است. روش 6 سیگما میتواند این پیچیدگیها را به میزان قابل توجهی حل کند.
Mikel Harry بنیانگذار آکادمی Six Sigma ، این مفهوم را به صورت زیر تعریف میکند:
«شش سیگما، روشی است برای درک آنچه برای مشتری مهم و حیاتی است. شناسایی نیازهای مشتری و دست پیدا کردن به آنها با استفاده از ابزارهای آماری، به بهبود کیفیت محصولات و افزایش رضایت مشتری منجر میشود.»
موارد پنهان در مفهوم شش سیگما عبارتند از:
مشتری مداری
بهبود کیفیت محصولات و کاهش هزینهها
ابزاری برای کاهش تغییرات غیرقابل پیشبینی
چشماندازی برای ارائه محصولات و خدمات در سطح عالی
روشی بر اساس فرآیند حل مساله
مسیری برای تقویت حس رقابت در سازمان
روش شش سیگما چگونه اجرا میشود؟
متدولوژی یا مراحل اجرای شش سیگما به صورت علمی با دو فرآیند زیر معرفی میشود:
روش DMAIC :
مخفف کلمات تعریف– اندازهگیری– تجزیه و تحلیل– بهبود– کنترل
روش DMADV :
مخفف کلمات تعریف– اندازهگیری– تجزیه و تحلیل– طراحی– تصدیق
تاریخچه رویکرد شش سیگما چیست؟
نام و ایده «شش سیگما» به «بیل اسمیت» نسبت داده میشود. وی با مشاهده افزایش پیچیدگی محصولات و به دنبال آن، افزایش نرخ خطا، به ناکارآمدی سطح کیفیت سه سیگما پی برد. با پیوستن دو تن از مدیران شرکت موتورولا یعنی «مایکل هری» و «جک جرمین» به بیل اسمیت، ایده اولیه شش سیگما با مفاهیمی مانند آموزش شش سیگما، تکنیک SPC، ابزار پیشرفته طراحی آزمایشها (DOE) شکل گرفت.
سپس با تلفیق مفاهیم قابلیت اطمینان و تکنیکهای مهندسی کیفیت، طرح و ایده اولیه Six Sigma را در حضور «باب گالوین»، مدیر عامل شرکت موتورولا مطرح کرد. در ژانویه 1987 با اضافه شدن مفاهیمی مانند پروژهگرایی و فرایندگرایی با این مجموعه، برنامه شش سیگما توسط گالوین به صورت رسمی معرفی و رسیدن به این سطح از کیفیت به عنوان نوعی هدف راهبردی تعیین شد.
در سال 1988، دانشگاه موتورولا، آکادمی Six Sigma را به ریاست «مایکل هری» تاسیس کرد و موفق به دریافت جایزه ملی کیفیت شد. البته در طول سالهای اخیر، پیاده سازی شش سیگما در شرکتهایی مانند جنرال الکتریک، آی بی ام، کداک و… با تغییرات و اصلاحاتی همراه بوده است.
مسیرهای روش شش سیگما چیست؟
گفتیم شش سیگما به عنوان یک راه به سوی آیندهای بهتر برای سازمانها مطرح است. مسیر و روش مدیریت شش سیگما، دارای سه رویکرد است که هر کدام از دیگری متفاوت است. رویکردی که هر سازمان انتخاب میکند، میزان تاثیر Six Sigma بر آن را نشان میدهد.
دگرگونی سازمان
اگر سازمان شما با مشکلاتی مانند عقب افتادن از رقبا، دور شدن از بازار، کمبود نقدینگی، ناتوانی در ارائه محصولات جدید، بی نظمی و… روبرو شده است، در این صورت به تمرکز، دگرگونی در ساختار سازمانی موجود و ایجاد ساختاری مناسب و کارآمد نیاز است.
در سازمانی که در حال اجرای رویکرد دگرگونی است، هر لحظه امکان ایجاد تغییرات مهم و قابل ملاحظه وجود دارد. در این سازمانها مدیریت، به طور پیوسته سعی میکند از نتایج حاصل از تغییرات اعمال شده آگاه شود و یک فرآیند بحرانی یا یک محصول مهم را بهبود ببخشد. در سازمان متاثر از رویکرد دگرگونی، سیستم اطلاع رسانی بسیار قوی و گسترده عمل میکند. در این شرایط شنیدن عباراتی مانند «فرهنگ جدید سازمانی»، «کلید موفقیت در آینده» و… کاملا عادی است.
اگر سازمانی مسیر «دگرگون سازی» را انتخاب کرده باشد، کارکنان آن نیز از این تصمیم مطلع خواهند شد. زیرا این رویکرد با چگونگی ارزیابی فعالیت و نحوه تعامل با همکاران و مشتریان، برآنها تاثیر میگذارد. همچنین مدیران از تیمهای فعال در زمینه دگرگون سازی سازمان، میخواهند تا ضمن توجه به فرآیندهای مهم، پیشنهاداتی نیز برای تغییرات ارائه دهند.
بهبود استراتژیک
انتخاب رویکرد بهبود استراتژیک، گزینههای زیادی در اختیار سازمانها قرار میدهد. تیمها در این رویکرد، مهمترین و اصلیترین نقاط قوت و ضعف سازمان را هدف گیری میکنند. ممکن است اجرای شش سیگما در این مسیر به تعدادی از واحدها یا بخشی از فعالیتهای سازمان محدود شود. این رویکرد میتواند به سازمان کمک کند تا بر فرصتهایی با اولویت بالاتر تمرکز کرده و مدیریت تغییر را به بخشهای مورد نظر محدود کند. البته ممکن است بین بخشهایی که شش سیگما را اجرا میکنند و بخشهایی که درگیر آن نیستند، ناهماهنگی ایجاد شود.
حل مساله
رویکرد حل مساله، آهستهترین راه بهبود از طریق شش سیگما است. این رویکرد مشکلات قدیمی، یعنی همان مسائلی که در فرایند بهبود، ناموفق بودهاند را هدف گیری میکند. همچنین سعی میکند به کمک افرادی که در زمینه Six Sigma آموزشهای لازم را دریافت کردهاند، این مشکلات را حل کند یا آنها را کاهش دهد. چرا که استفاده از ابزارهای شش سیگما، تحلیل و ارزیابی کامل و دقیقی از مساله و راهحلهای آن ارائه میدهد.
این رویکرد بیشتر برای سازمانهایی مناسب است که میخواهند بدون ایجاد تغییرات عمده، از منافع و فواید اجرای طرح شش سیگما برخوردار شوند. مزیت این روش، تمرکز بر موضوعات مهم و شناسایی علل اساسی و ریشهای آنها با استفاده از دادههای موجود به همراه امکان تحلیل و ارزیابی موثر است.
حتما تا الان متوجه شدهاید که انتخاب یکی از مسیرهای گفته شده به این بستگی دارد که هر کدام برای چه سازمانی مناسبتر است.
عناصر اصلی روش شش سیگما چیست؟
در این بخش عناصر اصلی و مهم روش مدیریتی شش سیگما را در قالب 6 نکته بیان میکنیم.
تمرکز واقعی بر مشتری
در شش سیگما، توجه به مشتری از بالاترین اولویت برخوردار است. به عنوان مثال، معیارهای کارایی شش سیگما با توجه به مشتری شروع میشود. همچنین بهبودهای رویکرد Six Sigma نیز بر اساس تاثیر آنها بر رضایت و ارزش مشتری تعریف میشود.
مدیریت بر اساس اطلاعات حقیقی
با وجود آنکه در سالهای اخیر به بهبود سیستمهای اطلاعاتی، مدیریت دانش و مفاهیمی از این دست، توجه زیادی شده است، اما هنوز هم بسیاری از سازمانها بر اساس نظرات و فرضیههای مختلف تصمیمگیری میکنند. روش محاسبه شش سیگما به این صورت است که، با تعریف واضح و روشن از معیارهایی که میتوانند ابعاد اصلی کسب و کار را اندازهگیری کنند، شروع میشود. سپس اطلاعات لازم جمعآوری شده و متغیرهای مهم تجزیه و تحلیل میشوند. بنابراین با کاربرد شش سیگما، مسائل به درستی تعریف شده، به طور مفید و موثر تجزیه و تحلیل شده و برای همیشه حل میشوند.
توجه به فرآیندها
شش سیگما به فرآیندهای سازمان شما به عنوان عامل اصلی موفقیت، توجه میکند. به بیان دیگر، یکی از مهمترین دستاوردهای شش سیگما، متقاعد کردن مدیران در این خصوص است که تسلط بر فرآیندها و کنترل آنها روشی برای ایجاد مزیت رقابتی در زمینه ارائه ارزش به مشتری است.
مدیریت کنشی و پیشگیرانه
این شیوه مدیریت به معنی عادت کردن به کارهایی است که اغلب نادیده گرفته میشوند. در واقع کنشی بودن، به معنای انجام اقدامات لازم، پیش از وقوع پیشامدها در مقایسه با نشان دادن عکسالعمل در هنگام وقوع آنها است. به عنوان مثال، اگر به جای مقابله با مشکلات، از بروز آنها جلوگیری کنیم یا وقتی به جای پذیرش بی چون و چرای روشهای انجام کار، بپرسیم چرا کارها باید به این شکل انجام شوند؟، از روش مدیریت کنشی استفاده کردهایم. روش تفکر پیشگیرانه، شروعی برای خلاقیت و موثر بودن است. شش سیگما از ابزارهایی تشکیل شده که مدیریت پاسخگو و پیشگیرانه را جایگزین عکسالعمل نشان دادن در برابر مشکلات میکند.
مشارکت و همکاری بدون محدودیت
گسترش کار تیمی، بی حد و مرز بودن و حذف موانع، از موارد مهم و مورد تاکید شش سیگما است. در واقع تیمها باید برای یک هدف مشترک که همان «خلق ارزش برای مشتری» است، فعالیت کنند. در صورتی که بسیاری از سازمانها هر روز مبالغ زیادی را به دلیل ارتباطات غلط و رقابتهای غیرضروری از دست میدهند.
تحمل شکست و حرکت به سوی موفقیت
هیچ سازمانی قادر نیست بدون طرح ایدهها و رویکردهای جدید که غالبا ریسک بالایی هم دارد، به شش سیگما نزدیک شود. به بیان دیگر، اگر شش سیگما را هدف قرار دادهاید، نباید از خطر اشتباهات خود بترسید.
البته خوشبختانه با اعمال روشهای بازنگری و بهبود، خطاها و شکستها به میزان قابل توجهی کاهش مییابد.
ویژگیهای روش شش سیگما چیست؟
شش سیگما دارای تکنیکها و ویژگیهای متعددی است. در این بخش میخواهیم ویژگیهای شش سیگما را بشناسیم.
شش سیگما روشی کاملا سیستماتیک و نظام مند است.
پیاده سازی شش سیگما به بخش خاصی از سازمان محدود نمیشود و در یک چارچوب مشخص برای همه سطوح سازمانی قرار نمیگیرد، بلکه روش پیاده سازی آن کاملا انعطاف پذیر است.
همان طور که اشاره کردیم، این روش، تکنیکها، رویکردها و مهارتهای متعددی دارد و تنها به عنوان مجموعهای از تکنیکهای آماری در نظر گرفته نمیشود.
نگرش رویکرد شش سیگما از بالا به پایین است و با پیگیری و برنامهریزی مدیریت، در سازمان پیاده سازی میشود.
مسئولیت پروژهها و برنامههای شش سیگما بر عهده مدیران و کارشناسان حرفهای است.
پروژههای روش شش سیگما شامل آموزش به افرادی است که یا با مراحل اجرای پروژه ارتباط دارند و یا با ابزار و مفاهیمی سر و کار دارند که نیازمند اصلاح و تغییر است.
شش سیگما، رویکردی مبتنی بر دادهها و اطلاعات است، بنابراین در انجام مراحل، به ابزارهای آماری و روشهای آزمایشی احتیاج دارد.
رویکرد شش سیگما به مسائل مربوط به منابع انسانی مانند همکاری، خلاقیت، فعالیتهای گروهی، ارتباطات، مسائل انگیزشی و… توجه زیادی دارد.
روش شش سیگما چگونه باعث بهبود فرآیندهای کسب و کار میشود؟
یکی از بهترین و قدرتمندترین روشهای بهبود عملکرد کسب و کار، تلفیق روشهای مدیریت فرآیندهای کسب و کار (BPM) و روشهای Six Sigma است. سیستم BPM برای بهبود عملکرد بر بهبود اتوماسیونها و فرآیندهای کسب و کار تاکید میکند. در حالی که Six Sigma از تجزیه و تحلیلهای آماری برای بهبود کیفیت استفاده میکند. هرچند بعضی افراد این دو متدولوژی را مقابل هم در نظر میگیرند، اما برخی از شرکتهای باهوش متوجه شدهاند که ترکیب BPM و Six Sigma میتواند نتایج خوبی برای کسب و کار آنها ایجاد کند.
بهتر است ابتدا اصول BPM را به طور مختصر مرور کنیم:
برای پیاده سازی و استفاده از BPM، باید این 4 مرحله را انجام دهید:
تمام مراحل کار (از ابتدا تا انتها) را مستند کرده و هر مرحله را در طول مسیر ثبت کنید.
با استفاده از یافتهها و نتایج، ضمن ارزیابی عملکردها، معیارها را نیز شناسایی کرده و از آنها به عنوان پایهای برای بهبود مستمر فرآیندها استفاده کنید.
فرآیندها را بهینه سازی کنید و به این ترتیب کیفیت و کارایی محصولات را ارتقا داده و رضایت مشتریان را به دست آورید.
فرآیندها را از طریق جریان اطلاعات، اقدامات و فعالیتهای مرتبط مدیریت کنید.
سیستم BPM برای کمک به سادهسازی و خودکارسازی فرآیندها از پایگاه نسبتا قدرتمندی برخوردار است. این سیستم در سطح نرم افزار، پیوندها را به بخشها یا گروههای مختلفی که بر فرآیندها تاثیر میگذارند، مرتبط میکند. در بالاترین سطح، سیستم BPM به یک سیستم در کل سازمان گسترش پیدا میکند و میتواند ابعاد نرم افزاری و فناوری اطلاعات را با شیوههای مدیریتی (جهت پرداختن به موضوعات گسترده ساختاری و سیستمی) در یک سازمان ترکیب کند. عملکردهای کسب و کار از طریق زنجیره ارزش مورد بررسی قرار گرفته و به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه رویدادها در هر بخش از سیستم، بر کل سازمان تاثیر موجی ایجاد میکنند.
اما سطوح فعالیت رویکرد Six Sigma شامل مراحل زیر است:
این رویکرد برای کاهش نواقص و ضعفهای موجود بر اساس مشتری مداری، مطرح شده و در کل سازمان مورد استقبال قرار میگیرد.
بر مشتریان تمرکز کرده و سعی میکند توقعات آنها را فراتر از نیازها و انتظاراتشان برآورده کند.
رویکرد ساختاری این روش از ابزارهای خاص و نقشهبرداری فرآیند برای دستیابی اهداف خود استفاده میکند.
نقص یا خطای وارد شده به محصولات و خدمات، به دلیل ضعف و کمبودهای موجود در فرآیندها اتفاق میافتد.
البته توجه داشته باشید بسته به اینکه از این مراحل برای بهبود فرآیندهای موجود یا طراحی یک فرآیند جدید استفاده شود، تفاوتهایی در این 5 مرحله وجود دارد. البته هدف نهایی همیشه دستیابی به معیار استاندارد 99.9997٪ و عملکرد بدون نقص است.
به طور کلی Six Sigma به سازمانها کمک میکند تا با کاهش میزان ضایعات و بهبود کارایی، رضایتمندی مشتری را افزایش دهند. یک سازمان، پیشرفت 5 مرحلهای (DMAIC) را دنبال میکند تا از اطلاعات و تجزیه و تحلیلهای آماری برای رسیدن به اهداف عملیاتی استفاده کند.
حالا که هر دو مفهوم را تا اندازهای بررسی کردیم، به خوبی روشن میشود که ترکیب این دو تا چه اندازه قدرتمند است. نقاط قوت آنها مکمل هم هستند و همافزایی ایجاد میکنند که کل عملیات دقیق و با کیفیت انجام شود.
قدرت BPM در توانایی این سیستم برای درک فرآیندها و گردش کار از طریق مدلسازی و بررسی ورودی، خروجی و عملکرد، نهفته است. این توانایی در تجزیه و تحلیل دادههای مرتبط با مشکلات پیچیده و چند وجهی چندان قوی نیست.
در حالی که Six Sigma با ارائه تجزیه و تحلیلهای آماری مورد نیاز برای مقابله با مشکلات پیچیده این خلا را پر میکند. به این ترتیب قادر است از هر فرصتی برای بهبود فرآیندها استفاده کرده و توانمندی سازمان را برای ایجاد تغییرات لازم به حداکثر برساند.
اما رویکرد Six Sigma توانایی نظارت بر پیشرفت فرآیندها و اطمینان از کاربرد آنها در سطح گسترده را ندارد، که البته BPM این شکاف را با ارائه ابزارهایی برای خودکارسازی بهبود فرآیند و اتصال پیشرفتها در کل سازمان، پر میکند.
اجرای همزمان و کامل هر دو متدولوژی BPM و Six Sigma، به زمان زیادی نیاز دارد. علاوه براین، اجرای آنها نیازمند تغییرات سازمانی بزرگی است. همین موضوع باعث میشود اکثر سازمانها کار خود را با یک پروژه آزمایشی شروع کنند و به تدریج استفاده از آنها را گسترش دهند.
و در انتها…
روش شش سیگما، یک روش جامع برای بهبود مستمر اثربخشی سازمان است. این رویکرد در درون خود از ساختار، برنامه و ابزارهای مدیریت کیفیت برخوردار است و سعی دارد کارها را به سمت «عالی شدن» پیش ببرد. این سیستم تعیین میکند اکنون ما کجا قرار گرفتهایم، باید کجا قرار بگیریم، چگونه به مقصد مورد نظر برسیم، چگونه در طول مسیر پیشرفت کنیم.
تلفیق دو روش Six Sigma و BPM میتواند به سازمانها کمک کند تا محصولات خود را باکیفیت و سرعت بیشتر و هزینه کمتری تولید کنند و ضمن به دست آوردن رضایت مشتریان، از سود بیشتری نیز برخوردار شوند.
«کلپتوکراسی» نوعی از حکومت است که بر پایهٔ غارت اموال عمومی و تاراج منابع ملی بنا شده است.
این نوع حکومت بیشتر در کشورهای توسعهنیافتهٔ دارای رژیمهای دیکتاتوری، سرزمینهایی که مردمش از سطح آگاهی اندکی برخوردارند و به حقوق خود واقف نیستند و از بلوغ سیاسی و فرهنگی فاصله دارند و همچنین اقتصاد آنها دولتی است دیده میشود. همسنگ فارسی مناسب و رسا برای این مفهوم، «دزد سالاری» یا «یغما سالاری» است.
از مشکلات و آسیبهای کلپتوکراسی یکی این است که در آن فساد از سطوح مدیریتی کلان به سطوح خُرد گسترش مییابد و در جامعه شایع میشود و هرکس که به منابعی دسترسی داشته باشد، بسته به میزان نفوذ، توان و جایگاه خود دست یغما و چپاول بدان مییازد، پدیدهای که خود-تباهی جوامع و سقوط اخلاقیات در آن را به دنبال خواهد داشت.
دیگر اینکه چون مبالغی که توسط سردمداران و صاحبان پست و قدرت به تاراج میرود همه از منابع عمومی است که بایستی خرج پیشرفت و توسعه میشدهاند، بنابراین سطح و کیفیت زندگی و میزان برخورداری مردم به شدت رو به کاهش مینهد و رفاه و امنیت اجتماعی افول میکند.
علاوهبر این به علت دست داشتن صاحبان اصلی قدرت در فسادها، اجازهٔ شفافیت در اقتصاد داده نمیشود تا آنان بهراحتی به سودجوییهای خود بپردازند و نتیجه این است که اقتصاد در این کشورها انحصاری، مریض، فاسد، غیرشفاف و ناایمن است.
مشکل دیگر این است که به علت نبود سیستم بوروکراسی درست و مراجع بررسیکننده در این موارد و عدم وجود عدالت، اغلب کسانی که بر مشاغل دولتی مینشینند در هر جایگاهی که باشند بر گردهٔ مردم سوار شده و بر آنان ظلم میکنند و درعین حال وظایف خود را انجام نمیدهند.
برآیند همهٔ موارد یادشده این است که در این جوامع فساد، دزدی، رشوهخواری و رانتبازی رواج مییابد و نیز طبقهای ناراضی بهوجود میآید که همان عامهٔ مردمند.
این طبقه براین باورند که حقوقشان ضایع شده و عدهای در کشور حقشان را میخورند و به ایشان ظلم میکنند.
بنابراین، این گروه هم در هر جا که بتوانند دست به تلافی زده و با تخریب کردن، دزدی، درست کار نکردن، کوتاهی در انجام وظایف، کمفروشی و احتکار خشم خود را فرومینشانند و با این توجیه که «حق ماست، همه میخورند چرا ما نخوریم» خود و دیگران را قانع میکنند.
اینگونه است که اقتصاد یک کشور به سراشیب سقوط و تباهی میغلتد و دچار رکود میشود.
بدینترتیب فساد اقتصادی و سیاسی در این جوامع تبدیل به فرهنگ غالب شده و جزئی جدانشدنی از زندگی روزمرهٔ مردم میشود و فرهنگ و اخلاقیات از آن رخت میبندد. بزرگترین مشکل در سایهٔ این قبیل نظامهای حکومتی، اما «سقوط اخلاقیات و انسانیت» است.
برگرفتە از کانال تلگرامی مدیران نامدار ایران
telegram.me/excellentmanagers
تحلیل داده های آماری با مناسبترین قیمت و کیفیت برتر!
🌟با تجربهی بیش از 17 سال و ارائهی بهترین خدمات
مشاوره : پایان نامه و مقاله نویسی تحلیل داده های آماری
توجه: همه ی پرسشنامه هااز منابع معتبر تهیه شده، استاندارد ، دارای روایی و پایایی و منابع داخل و پایان متن می باشند . همه ی پرسشنامه ها قابل ویرایش در قالب نرم افزار ورد Word می باشد.
مدل “ABCD” در اعتماد و اعتماد سازی به عنوان یک مدیر باید مورد اعتماد کارکنان باشیم تا از ما و دستورات مان پیروی کنند، به عنوان یک کارمند و کارشناس باید مورد اعتماد باشیم تا به ما اختیار و آزادی عمل بدهند و از ما مشورت بگیرند.
اعتماد بر اساس روابط تجربی و در بلند مدت و به سختی ساخته می شود ولی می تواند با سرعت و سهولت نابود شود.
برای کسب و حفظ اعتماد دیگران باید پایبند ارزش ها و اخلاقیات باشیم، راست بگوئیم، اطلاعات مورد نیاز دیگران را از آنها پنهان نکنیم، به قول و قرار هایمان وفادار باشیم، قابل پیش بینی باشیم، از موفقیت دیگران خوشحال شویم ، اشتباهات و انتقادات را بپذیریم و راز دار باشیم .
بلانچارد مدل جالبی برای “اعتماد” پیشنهاد کرده است. در مدل او کسی که می خواهد مورد اعتماد واقع شود باید 4 ویژگی داشته باشد:
او باید تجربه و شایستگی حل مساله داشته باشد.او باید دستاوردهای موفق داشته باشد تا دیگران او را “کاربلد” ارزیابی کنند.(Able)
او باید رازدار و صریح و صادق باشد.پشت سر دیگران حرف نزند و مسئولیت اشتباهاتش را بپذیرد. (Believable)
او باید همدلی کند، عضو خوبی برای کارهای گروهی و گروه های کاری باشد،به دیگران علاقه داشته باشد ، دیگران را خوب بشنود و به جا و بموقع تحسین کند.(Connected)
او باید منظم و پیگیر و پاسخگو باشد، روی قول و قرارش بایستد، سر وقت باشد ،دارای ثبات رویه بوده و دمدمی مزاج نباشد (Dependable) قدر سرمايه اعتمادی که دیگران به ما دارند را بدانیم، از این سرمایه محافظت کنیم و مراقب باشیم که از دست نرود چون دوباره و به آسانی به دست نمي آيد.
خدمات تخصصی پژوهش و تحلیل داده های آماری با مناسبترین قیمت و کیفیت برتر!
■از جالبترین پژوهشهایی که به تازگی خوندم مقاله برنت کوکر(Coker) و آنه مکگیل(McGill) از دانشگاه شیکاگو بود.
این پژوهشگرها دنبال این بودن ببینن “آدمها تو چه حال و احوالی خودافشایی بیشتری دارن!
و تو چه شرایطی بیشتر میشه چهره واقعی آدمها رو شناخت!؟”
□برای رسیدن به جواب تیم پژوهش سلسله آزمایشهای جالبی رو طراحی کردن.
روش کارشون هم این مدلی بود که از دو گروه افراد دعوت کردن و بهشون گفتن که هدف از این آزمایش بررسی کارایی یه سایت دوستیابیه، واسه همین از شما میخواییم که اطلاعاتی از خودتون رو برای وارد شدن به یه رابطه عاطفی، روی سایت ثبت کنید.
●منتهی به گروه اول گفتن قبل از شروع آزمایش لازمه تو یه آزمون شرکت کنید تا مهارتهای کامپیوتری شما ارزیابی بشه و با این آزمون تا میتونستن به شرکت کنندهها استرس وارد کردن ولی به گروه دوم هیچ حرفی نزدن و مستقیما وارد فرایند آزمایش شدن.
○خروجی اولیه پژوهش نشون میداد؛ گروهی که تحت تنش و اضطراب وارد آزمایش شده بودن نسبت به گروه مقابل به مراتب اطلاعات بیشتری از خودشون تو سایت دوستیابی افشا کرده بودن و بدون فشار مستقیم بیرونی! تا ریزترین اطلاعات رو هم تو سایت ثبت کرده بودن.
اما این همه ماجرا نبود!
■تیم تحقیق دنبال این بود ببینه “آیا افزایش تنش باعث میشه که آدمها اطلاعاتِ”واقعی”تری از خودشون افشا کنن؟!
برای رسیدن به جواب آزمایش قبلی دوباره تکرار شد، منتهی این بار به شرکت کنندهها گفتن لازمه که شما بدترین سوتی که تا الان تو فضای مجازی دادید رو هم تو پروفایلتون وارد کنید.
□نتایج تحقیق نشون میداد که این بار هم؛ افرادی که بهشون اضطراب وارد شده بود و تحت تنش عصبی قرار داشتن به راحتی و بدون فشار بیرونی تجربیات بد خودشون رو به اشتراک میذاشتن، در حالیکه این اتفاق برای گروه دیگه به مراتب کمتر رخ داد و خیلی اطلاعاتی تو این زمینه نداده بودن.
●پس تا اینجای کار مشخص شد که آدمها وقتی تو تنش روانی قرار میگیرن هم اطلاعات بیشتری از خودشون افشا میکنن و هم اطلاعات خصوصیشون رو راحتتر فاش میکنن.
اما این همه ماجرا نیست!
سوال بعدی این بود که وقتی آدما به لحاظ جسمانی هم تحریک بشن ممکنه در مدل خودافشاییشون تغییری رخ بده!؟
واسه رسیدن به جواب اومدن به شرکت کنندهها گفتن که لطفا به دوران دبیرستان خودتون فکر کنید و شرمآورترین اتفاقی که براتون رخ داده رو یادداشت کنید.
بعد از اتمام نوشتن به یه گروه گفتن برید تو حیاط واسه چند دقیقه بدوید تا ضربان قلبتون بره بالا و یه عرقی رو پیشونیتون بشینه.
■نتایج قابل تامل بود؛ گروهی که دویده بودن و برانگیختگی فیزیولوژیکی رو تجربه کرده بودن عین داستانی رو که روی کاغذ نوشته بودن برای دیگران تعریف میکردن و به راحتی تجربه شرمآور خودشون رو بیان میکردن اما گروهی که برانگیختگی فیزیولوژیکی رو تجربه نکرده بودن؛ تا اونجایی که امکان داشت داستان رو سانسور میکردن و داستان گفته شده اونی نبود که رو کاغذ اومده بود…
□نتیجه! “آدمها صادقانهترین اطلاعات در مورد خودشون رو زمانهای میدن که تحت تنش روانی و جسمی باشن.
از این جهت اگه دنبال شناخت خود واقعی یه آدمی تو مواقع تنشزا ببین چطور عمل میکنه!
سندروم آتیلا؛ شتردزدان مردم را تخم مرغ دزد می کنند
آتیلا آمبروش (Attila Ambrus) معروف به دزد ویسکی، آدم کمسواد، ناتوان و درماندهی یهلاقبایی بود که در رومانی کمونیستی و فقیر دوران چائوشسکو با بدبختی بهشکل غیرقانونی از مرز گذشت و به امید زندگی بهتر راهی مجارستان شد. آتیلا بدن ورزیدهای داشت. آتیلا در زمان فروپاشی کمونیسم و شیرتوشیر شدن اوضاع مملکت که مقامات رژیم سابق و رژیم بعد از فروپاشی هر کدام به نحوی داشتند فساد و اختلاس و دزدی میکردند، استعداد خاص خودش را کشف میکند؛ استفاده از قابلیت و توانمندی بدنی برای دزدی از بانکها، دفاتر پست و هر جایی که در آن پول نقد وجود داشت. به این ترتیب او راه دزدی از این مراکز را پیش میگیرد و بعد از چند دزدی به مجرم سریالی سرقت بانکها، بیمهها، دفاتر پست و … تبدیل میشود.
نکته جامعهشناختی جالب داستان این است که وقتی پلیس مجارستان در مقطعی، تصویری بازسازیشده از او را منتشر میکند تا مردم هر اطلاعی درباره او را به پلیس منتقل کنند، با بازخورد منفی مردم مواجه میشود. روایتی در بین مردم شکل گرفته بود مبنی بر اینکه شاید این دزد ناشناخته، رابینهودی عمل میکند و پولها را بین فقرا تقسیم میکند. گروههایی از مردم میگفتند باز هم دم این دزد گرم که مردانه میدزدد، مقامات که خیلی شیک و مجلسی اختلاس میکنند. خلاصه، پلیس نتوانست از حمایت مردمی برای مقابله با آتیلا آمبروش برخوردار شود. آتیلا حتی به گونهای قهرمان مردمی هم میشود.
نتیجه جامعهشناختی داستان آتیلا آمبروش را با عبارت سندروم آتیلا میتوان نشان داد؛ وقتی جامعهای بر اثر شدتگرفتن “ادراک فساد” یا “مشاهده فساد” رهبران سیاسی، مقامات دولتی و کارگزاران حکومت، به ستایش دزدی و فساد شهروندان عادی روی میآورند. شاید این ستایش را آشکارا بیان نکنند، اما پیش خود میگویند مقامات که با ناجوانمردی، در مقیاس کلان، از جیب میلیونها نفر، در پناه حمایت قانونی و بدون پاسخگویی دزدی میکنند، پس من چرا باید از برداشتن سهمام از منابع کشور خجالت بکشم؟ سندروم آتیلا میتواند به نقطهای برسد که دزدان خردهپا مثل آتیلا را تقدیس و ستایش کند، و حتی افسانههایی حول خیرخواهی و شجاعت آنها بسازد. دستگیری آتیلا معلوم کرد که همه پولهای دزدی را برای قمار و مشروب مصرف میکرده و هیچ کنش رابینهودی هم نداشته است، اما افسانههای رابینهودی حول او شکل گرفته بود.
جامعه وقتی دچار سندروم آتیلا میشود که بر اثر شدت مشاهده کردار ناشایست حاکمان، هر فردی شروع میکند توانایی ذهنی تبدیلشدن به یک آتیلا را در خود تقویت کند. سندروم آتیلا نقطه آغاز و البته بخشی از فرایند فروپاشی اخلاقی، کارآمدی و همهگیرشدن فساد است؛ لحظهای است که اخلاق انسجامبخش رو به نابودی میرود.
سندروم آتیلا نقطه بیبازگشت نیست اما بازگشتن از آن هم دشوار است. سندروم آتیلا بیان معکوسی از یک ضربالمثل هم هست؛ تخممرغ دزد شتر دزد میشود. روایت معکوس و جامعهشناختیتر این است: “شتردزدها مردم را تخممرغ دزد میکنند.”
وقتی شتردزدی پدیده رایج قدرتمندان شود، آنچه به ذهن شهروند درماندهای در سطح آتیلا میرسد، تخممرغ دزدی است. خودش و بقیه نیز تار و پود ذهنی توجیه آنرا فراهم خواهند کرد. مراقب باشیم به دام سندرم آتیلا نیفتیم.
نوشته شده توسط : محمد فاضلی شتردزدان مردم را تخم مرغ دزد می کنند ( سندروم آتیلا )
توجه: همه ی پرسشنامه هااز منابع معتبر تهیه شده، استاندارد ، دارای روایی و پایایی و منابع داخل و پایان متن می باشند . همه ی پرسشنامه ها قابل ویرایش در قالب نرم افزار ورد Word می باشد.
در بین نظام ها و سیستم های مدیریت منابع انسانی، هیچکدام، قدرت و نفوذ و اثرگذاری نظام ارزیابی عملکرد یا به تعبیر امروزی آن “مدیریت عملکرد کارکنان” را ندارد.
معیارهائی که برای ارزیابی عملکرد کارکنان انتخاب و اعلام می کنیم بسیار تعیین کننده است. اگر این معیارها را درست انتخاب کنیم، آنها را درست اندازه بگیریم و آنها را به نظام های متنوع پاداش سازمان متصل کنیم معجزه اتفاق می افتد.
سال ها قبل، رئیس سازمان زندان های انگلستان “فرار نکردن زندانی” را به عنوان شاخص ارزیابی عملکرد زندان های این کشور تعیین و اعلام کرده بود. این معیار باعث شده بود که همه تلاش روسای زندان و زندانبان ها صرف این شود که زندانیان فرار نکنند. بودجه زندان صرف فرار نکردن زندانیان می شد، به زندانبان ها آموزش هائی می دادند که مانع فرار زندانی شود، تعداد زیادی خبرچین به کار گرفته می شدند و جلسات مدیران زندان صرف بررسی نقشه های احتمالی فرار زندانیان می شد.
ولی با بازنشستگی این رئیس و آمدن رئیس جدید و فقط با کمک تغییر معیار ارزیابی عملکرد زندان، همه چیز عوض شد. معیار رئیس جدید این بود: “زندانیان تا یکسال بعد از پایان محکومیت و بعد از آزادی، نباید دوباره مرتکب جرم شوند و نباید به زندان برگردند.”
با این معیار ارزیابی جدید، رفتارها و تلاش ها مسیر جدیدی پیدا کرد. آموزش های جدیدی برای کارکنان طراحی و اجرا شد که بتوانند برای بازسازی روحی و فکری و مهارتی زندانیان از این آموزش ها استفاده کنند، بودجه زندان هم اکثرا صرف بازسازی شخصیت و مهارت آموزی به زندانیان می شد تا آنها را برای دوران بعد از آزادی آماده کند.
در واقع استراتژی و فرهنگ زندان تغییر کرد. اگر می خواهیم فرهنگ سازمانمان را عوض کنیم و رفتارهای جدید و مثبت را جایگزین رفتارهای موجود کنیم، هیچ ابزاری قوی تر از “ارزیابی عملکرد کارکنان” نداریم.
معیارهای ارزیابی عملکرد کارکنان را درست و در مسیر نیاز و موفقیت سازمان تعیین و اعلام کنیم، روی آنها با جدیت بایستیم و از آنها کوتاه نیائیم و پاداش ها را فقط به کارکنانی بدهیم که به این رفتارها پای بندی عملی و جدی دارند. من تضمین می کنم که این معیارها و رفتارها به سرعت در سازمان جا می افتد و رایج می شود. نظام ارزیابی عملکرد کارکنان، فرهنگ سازترین ابزار مدیران است.
توجه: همه ی پرسشنامه هااز منابع معتبر تهیه شده، استاندارد ، دارای روایی و پایایی و منابع داخل و پایان متن می باشند . همه ی پرسشنامه ها قابل ویرایش در قالب نرم افزار ورد Word می باشد.
برگرفته از: تن، روان و فرهنگ برگردان: محبوبه فرزانگان
شفافسازی بعضی مفاهیم گیجکننده
«استعارهها کار میکنند»، این ادعای استفان لنکتن Stephan Lankton است، «چون که ذهن استعاری است» (لنکتن 2002). او توضیح میدهد که «یک سری مطالب دربارۀ داستانها و استعارهها وجود دارند که اثر عمیقی روی شنونده دارند: آنها یاد میدهند، الهامبخشاند، راهنما هستند، ارتباط برقرار میکنند، به یاد آورده میشوند و بیش از همه، هرجا هستند. در حقیقت، من مدام بهوسیله راههایی که مراجعین برای توصیف و حل مشکلاتشان پیدا میکنند متحیر میشوم.»
وِنسا یک مادر 33 ساله مطلقه با سه بچه کوچک است که توانست خشونت وحشتناکی را که به او وارد شده بود تحت کنترل خویش درآورد. او بهطور شفاف نشان داد که چطور استعارهها ممکن است در مکانهای غیرمحتمل کشف شوند. پیشزمینۀ داستانش این بود که یک روز موقع خرید بیرون مردی جوان او را دنبال کرده و سپس در اطراف خانهاش تا بعد از تاریکی کمین کرده بود. وقتیکه بچههایش به رختخواب رفته بودند و او در حال مطالعه بود، مرد جوان وارد خانهاش شده بود و به او حمله کرده بود و با یک توپ بیسبال به او ضربه زده بود و این ضربه باعث شده بود قبل از اینکه به او تجاوز کند، نیمههوشیار شود.
شانزده روز بعد وقتیکه من او را ملاقات کردم، هنوز زخمهای روی بدنش دیده میشد و همینطور بینی شکستۀ باندپیچیشده، چشمهای قرمز ورمکرده، یک صورت زخمی کبودشده نیز مشاهده میشد. زخمهای هیجانی در شروع آشکار نبودند. در ادامۀ درمان، او بهصورت مثبت گفت که اهدافش، آزاد شدن از احساس وحشتِ غلبهیافته بر وی، متوقف شدن ترس و کم شدن فشار خودتردیدی Self- doubt میباشد.
در طی جلسۀ دوم، ونسا نیاز به «رها شدن»، گذراندن زمان بیشتر، تفکر کردن در محیطی آرامبخش و «دوباره متمرکز شدن» ــ یک میل من موفق میشومــ را بیان کرد. بعد از سپردن بچهها به والدینش به مدت پنج روز برای خلوتگزینی به مزرعۀ ساحلی رفت. این استراحت فرصتی برای تجربۀ استعاری فراهم کرد. قبل از اینکه راهی سفر شود، من حدس میزدم که او قدم زدن در یک محیط امن و خوشایند را تجربه میکند و من به او دربارۀ «استعارۀ نتیجهگرا» گفتم و اینکه چهطور دیگر مراجعان از چنین تجربیاتی سود بردهاند و از او به روشهای معمول سؤالاتی کردم تا تجربیات سودمندی که داشته را ببیند.
هفتۀ بعد که برای سومین جلسه استعاریاش برگشت، یک علامت قوی نهتنها در ترمیم جسمانیاش بلکه در سطح ذهنی و هیجانیاش بهوجود آمده بود. او به من گفت که چگونه زمانش را با قدم زدن در کنار ساحل دریا، ساحل رودخانه و جنگل مجاور گذرانده است. دو تجربۀ منحصربهفرد عالی.
یک روز درحالیکه کنار رودخانه قدم میزده، جایی کنار آب مینشیند و به آب آرام نگاه میکند. او شروع میکند به اندیشیدن در مورد اینکه چهطور یک تصویر واقعی و تصویر دیگر یک وهم بود. او فکر میکرد و به این تفسیر اندیشید که چگونه واقعیت و وهم یکسان بهنظر میرسند و اینکه چهقدر تفاوت قائل شدن بین آنها میتواند سخت باشد. او شگفتزده شد و متوجه شد که اگر یک عکس بگیرد، میفهمد کدام واقعیت و کدامیک وهم است. یک سنگ برداشت و به آب پرتاب کرد و تماشا کرد که چهطور آن وهم درهم شکسته شد؛ و بعد از اینکه اینها را به من گفت چشمانش پر از اشک شد. او شروع به تجربۀ حسی از صلح کرد همچنان که در آن لحظه امواج دوباره «به سمت یکدیگر برگشتند» [و آب آرام شد].
دومین تجربۀ استعاری وقتی اتفاق افتاد که ونسا در حال قدم زدن در یک جنگل پانصد مترمربعی بود. غرق در افکارش شده بود که ناگهان متوجه شد گم شده است. دیروقت بود و از اینکه شب در جنگل تنها بماند ترسیده بود و از اینکه در یک موقعیت غیربرنامهریزیشده و غیرقابلانتظار قرار گرفته بود مضطرب شده بود. همانطور که داشت موقعیتش را توصیف میکرد، متوجه شد که احساسات این تجربه بهطور موازی احساسات تجاوز را در او بیدار میکند. پس به آنچه باید انجام میداد اندیشید و به این نتیجه رسید که باید به حس ششم خودش و همینطور به حس مستقیم خودش برای ساختن انتخابهای درست اعتماد کند. او راه برگشت را در حالی پیدا کرد که آخرین تشعشعات خورشید در افق ناپدید میشد. استعارۀ موازی که بین این تجربه و تجربۀ آسیبزای قبلیاش دید به او کمک کرد تا حس اعتمادبهنفسش دوباره برگردد و متوجه شد که او به دنبال تجاوز «گم» شده بود. ونسا از تجربۀ اول (تماشای بازتاب در آب) به چیزهای دیگری (آزاد شدن از انسدادهای گذشته) رسیده بود.
او معنایی را که از پیدا کردن راهش پس از گمشدن در جنگل پیدا کرده بود به دوباره اطمینان یافتن به خودش بعد از تروما منتقل کرد.
استعاره چیست؟ Metaphor
در یونان باستان، واژۀ استعاره به معنی «منتقل کردن چیزی از این سو به آن سو» To carry something across یا «انتقال دادن» Transfer بوده است. در ارتباط، استعاره به منتقل کردن یک تصویر یا مفهوم به تصویر یا مفهوم دیگر ارجاع داده میشود، دقیقاً همانطور که ونسا آن را انجام داد. بیشتر لغت نامهها یا کتابهای درسی استعاره را بهعنوان مقایسۀ میان دو چیز، بر اساس همانندی یا تشابه تعریف میکنند. از نظر ارسطو استعاره به معنی دادن نامی که متعلق به چیز دیگری است به یک چیز است، مثلاً با گفتن «چشمان کرکسگوناش هر حرکتشان را دنبال میکرد». اگر داریم دربارۀ انسان دیگری سخن میگوییم آنگاه این کرکس تصویری است و نه یک لفظ. اگر ما به سادگی میگفتیم او با چشمانش حرکت او را دنبال میکرد کیفیات و تصویرها و مفاهیمی که در جملۀ قبل بود در این جمله نبود. به این دلیل دیوندس Dionedes زبانشناس لاتین قرن چهارم میلادی استعاره را بهعنوان انتقال چیزها و واژهها از مفهوم مناسب به یک تمثیل نامناسب توصیف میکند. بعضی چیزهایی که در زبان و ادبیات به منظور زیبایی، ضرورت و جلا دادن یا تأکید به کار رفته و میرود.
بنابراین استعاره نوعی از زبان، روشی برای برقرار کردن ارتباط، است که بیانی، خلاق و شاید چالشبرانگیز و قدرتمند باشد. چنانکه درمان یک فرایند زبانمبنای شفابخشی و عمیقاً متکی بر ارتباط مؤثر بین مراجع و درمانگر است، فرض بر این است که درمانگر با ساختارهای زبان مانند استعاره – که فرآیند تغییر مراجع را تسهیل میکند- آشنا باشد.
چرا از استعاره استفاده میکنیم؟
کریستین پری Christine Perry ، توجه ما را به یک مطالعه که میانگین سه استعاره در صد واژه در یک ساعت درمان پیدا کرده است جلب میکند (فرارا Ferara 1994). استعارههایی که در گفتگوی روزانۀ ما به کار میروند بسیار پیش پا افتادهاند. آنها حیاتبخش زبان رایج هستند. آنها رنگها را به گفتگوی روزانۀ ما اضافه میکنند. چشمان ما را به امکانات و ایدههای جدید باز میکنند؛ مانند واژههای نوشته شدۀ ایرانیک (با حروف خوابیده) در جملات قبلی، استعارهها به زبان ما میلغزند چنانکه عامۀ مردم بهطور مکرر و بدون توجه از آنها استفاده میکنند و اگر مراجعین ما دائماً بهطور تلویحی در زبان از این استعارهها برای بیان تجربیاتشان استفاده میکنند، پس بهنظر میرسد که مناسب، منطقی و کاربردی است که درمانگر البته در قالب و شیوۀ خاص ارتباطی مراجع از آنها استفاده کند، این شیوه، فرآیند تغییر را بهطور عملی و تلویحی تسهیل میکند.
استعارهها تعاملیاند
بر خلاف دیگر شکلهای ارتباط، مثل یک سخنرانی، جاییکه ارائهکننده فعال است و شنونده ممکن است حواسپرت، منفعل یا غیردرگیر در بحث باشد یا حتی گوش نکند، استعاره نیاز به مشارکت فعال شنونده دارد. اگر شما به شخصی گوش میکنید که میگوید «بیرون گرم است» یا «من احساس فشار میکنم»، شما کار بیشتری بهجز شنونده بودن نمیتوانید بکنید. آن را شنیدهاید و تأیید کردهاید، همین! لیکن اگر شخصی میگوید «من با یک اِوِرست مواجه هستم» یا «من دارم کورکورانه میدوم» شما ناگهان با یک تصویر جدید مواجه میشوید. نیاز به فکر کردن دربارۀ این موضوع دارید و از بین معناهای احتمالی زیاد معنای اصلی موجود در استعاره را انتخاب میکنید، پیوندهای مبهم توجه را میطلبید. شنونده باید با گوینده درگیر شود و شکلی از ارتباط تعاملی بین گوینده و شنونده پایهریزی میشود.
استعارهها با جذابیت میآموزند
هر انسانی یک داستان خوب را دوست دارد. به روشی که بچهها مینشینند و با چشمان باز به یک معلم که کتاب داستان میخواند گوش میدهند یا به التماسشان برای افسانۀ موقع خواب نگاه کنید. بنگرید بالغین را که چهطور گرد هم برای یک فیلم جمع میشوند، حریصانه یک رمان را میخوانند یا از داستانهایی که دور میز شام تعریف میکنند لذت میبرند. توجه کنید به اینکه وقتی شروع به گفتن یک استعارۀ درمانی برای مراجعان میکنید چه اتفاقی میافتد. چه تغییراتی در فهرست توجهشان وجود دارد. چه اتفاقی در تماس چشمشان با شما میافتد، چه تغییری در تعداد تنفسشان و مقدار حرکات بدنشان ایجاد میشود؟
استعارهها و داستانها با نتیجهای که شنونده دریافت میکند هم از خود افسانه و هم پیام یا نکتۀ آموزندهای که در افسانه است، مخاطب را مجذوب میسازد.
استعارهها مقاومت را دور میزند
خیلی از مراجعانی که برای درمان مراجعه میکنند، اغلب پیشنهادهای خوب و مفیدی را از دیگران شنیدهاند. پذیرفته نشدن این پیشنهادها به این معنی است که هر رویکرد مشابهی در درمان ممکن است با مقاومت روبرو شود. استعارهها میتواند در دور زدن این مقاومت کمککننده باشد بهخصوص وقتیکه استعارههای درمانی بهوسیلۀ مراجعان خلقشده باشد، استعاره از داستان خود مراجع برآمده باشد، یا با همکاری او ساخته شده باشد. اگر ایده، استعاره، تمثیل، یا داستان از مراجع برآمده باشد، چیزی برای مقاومت وی وجود ندارد.
استعارهها تخیل را درگیر میکنند و میپرورانند.
میکائیل هیلدبرنت Mikaela Hildebrandt ، لیندسی بی. فلچر Lindcy B. Fletcher و استیون سی هیز Steven C. Hayes استعاره را بهعنوان «یک پل بین دنیای خلقشده، بهوسیله زبان و تجربۀ دنیایی ورای زبان» توصیف میکنند. «استعارهها هدفمندانه مراجعان را گیج میکند بهطوری که آنها باید بر اساس تجربیاتشان کشف کنند که نسبت به قوانین لفظی و خطی کدام [استعاره] کار میکند و کدام کار نمیکند». در پروردن و درگیر کردن فرآیندهای تخیل و اندیشۀ تلویحی، استعارهها در جاییکه مراجع ممکن است در طی ستیز برای حل یک موضوع یا مسئله گیر افتاده باشد نیاز به سطحی از پردازش دارند که گرایش به دور زدن اثر خطی، منطقی و شناختی دارد.
استعارهها فرایند جستجو را برمیانگیزد
وقتیکه روانپزشک سوئیسی، هرمن رورشاخ Herman Rorschach لکۀ جوهر معروفش را ابداع کرد، ممکن است که او یک آزمون معتبر عینی را خلق نکرده باشد اما به چیزی مهم اشاره کرده بود و آن اینکه ما بهعنوان یک نوع (گونه) در تحمل ابهام خوب نیستیم و میل شدیدی به جستجو برای معنا حتی در چیزهای انتزاعی بهاندازۀ لکۀ جوهر داریم. شبیه یک آزمون تصویری، استعارهها به شنونده تا حدی یک محرک مبهم ارائه میکنند گرچه گوینده تعمداً استعاره را برای یک هدف معین ساخت داده باشد. وقتی داستانی برای مراجع گفته میشود او درگیر یک جستجو است: چرا اینها به من گفته میشود؟ اینها چه ارتباطی با من دارد؟ هدف درمانگر من از این داستانها چیست؟
این جستجو برای معنی در ارزشدرمانی استعارهها بسیار اساسی است. به همین دلیل راه صحیح و درستی برای تفسیر یک داستان استعاری برای یک مراجع وجود ندارد. معمولاً معنادارترین تفسیر را یک مراجع به داستانِ درمانی، نسبت میدهد. افراد مختلف احتمالاً معنای متفاوتی در همان داستان میبینند. هنر یک درمانگر خوب این است که برای هر مراجع به اندازۀ کافی منعطف باشد تا از درک مراجع و ساخت مفاهیمش در جهتی سودمند که حرکت او را به سمت هدفدرمانی تسهیل کند استفاده کند.
استعارهها مهارتهای حل مسئله را ارتقا میدهند
همۀ ما با مشکلاتی در طول زندگیمان مواجه هستیم. آموختن اینکه چگونه آنها را بهطور مؤثر حل کنیم یکی از مهارتهای ضروری زندگیمان است که ما را از لغزش به سمت سطوح ناتوانکنندۀ اضطراب یا افسردگی بازمیدارد تا بتوانیم بهگونهای در زندگیمان مشارکت کنیم که وجودی خرسند و شاد داشته باشیم.
یک داستان خوب معمولاً از مواجهه با یک مسئله یا کشمکش دربارۀ شخصیت اصلی شروع میشود که هدفش پیدا کردن معنی برای رسیدن به یک راهحل مناسب است. در درگیر شدن با شخصیت یا مسئلۀ داستان، شنونده نیز با فرایند حل مسئله یا اینکه چهطور بهطور مناسب مهارتهای حل مسئله که قبلاً وجود نداشته است را توسعه بدهد، درگیر میشود.
استعارهها امکانهای جدید میآفرینند
اگر درمان دربارۀ یک چیز است، آن چیز امید به آفرینش امکانهای جدید و معنا دادن و رسیدن به آنهاست…. اغلب عامل آغازگر که مردم را به درمان ترغیب میکند باور به این است که در نهایت امکانهایی برای تغییر هست. یک داستان استعاری قدرتی دارد که به شنونده اجازه میدهد تا ورای چارچوب مرجع که او در آن گیر کرده است در قلمروی متفاوت از تجربه، گام بردارد، تا بتواند امکانها را دوباره بیازماید.
استعارهها تصمیمگیریهای مشکل را فرامیخوانند
چونکه استعارهها اختیارات یا امکانها را پیشنهاد میکنند، شنونده را به تصمیمگیری دربارۀ آن انتخابها فرامیخوانند. بر اساس یک گفتۀ قدیمی که میگوید، اگر شما به یک شخص یک ماهی بدهید او یک روز ماهی میخورد ولی اگر به او ماهیگیری یاد بدهید سراسر زندگیاش میتواند ماهی بخورد، این گفته برای درمان هم صدق میکند. اگر شما به فردی یک جواب دهید او ممکن است که با موقعیتهای مشابه آن مدارا کند ولی اگر به او مهارتهای استفاده از تفکر تصویری، فن حل مسئله، پیدا کردن امکانهای جدید و تصمیمگیری مستقل را بیاموزید، مفاهیمی برای خلق مدارا با مسائل نه فقط در حال حاضر بلکه در مورد کشمکشهای آیندهاش مییابد، ارزش استعارهها در این فرایند درمانی در تمام فصول کتاب دیده میشود.
استعارهدرمانی یا ارتباطدرمانی
در فرایند درمان نه فقط آنچه شما به یک مراجع (مداخلۀ درمانی) میگویید، بلکه اینکه چهطور آنرا بیان میکنید (نحوۀ ارتباط آن مداخلۀ درمانی) است که مشخص میکند که آیا پیام درمانی شنیده شده، پذیرفته شده و عمل شده است یا نه.
اجازه دهید که یک مثال از دو معلم که مبحث تفریق در ریاضی را تدریس میکنند بزنم. معلم اول روی تخته مینویسد: 2=2-4. معلم دوم یک داستان برای بچهها تعریف میکند؛ جانی خوب تیلهبازی میکرد؛ در حقیقت او چهار دور در تیلهبازی برنده شد و در بازی بعدی او یک باخت داشت و دوباره در دور بعدی بازی یک باخت دیگر داشت. در حالیکه جانی با چهار برد بازی را شروع کرد دو باخت داشت، به این معناست که حالا او دو برد داشته است.
درواقع محتوایی که هر دو معلم آموزش میدهد یکی است. وقتیکه به نحوۀ برقراری ارتباط آنها مینگریم، متوجه یک اختلاف مشخص میشویم که شاید جالب باشد، وقتیکه پاراگراف قبلی را میخوانید، رویکردی را که شما با آن بیشتر احساس نزدیکی میکنید کدام بود؟ و اینکه اگر شما در مدرسه ابتدایی بودید کدام روش بیشتر به شما برای درک مفهوم جدید کمک میکرد؟
از نظر درمان، ما انتخابهای مشابهی برای درمان مراجعانمان داریم، مثل دو معلم در انتقال پیامها. ما میتوانیم بهطور مستقیم یا غیرمستقیم ارتباط درمانی بگیریم. فردی را که ترس از ارتفاع دارد در نظر بگیرید. ابتدا نمونههای درمانی مختلف را در نظر میگیریم، سپس به انتخاب راهبرد یا مداخلهای که ممکن است در آن نمونه از آن استفاده کنیم، نیاز داریم. آیا ما برای مثال داریم با حساسیتزدایی سیستمی یا درمان در معرض قرارگیری Exposure Therapy کار میکنیم؟ با دانستن این انتخاب سؤال بعدی پیش میآید: چهطور از این مداخله استفاده میکنیم تا بیشترین تأثیر را برای این مراجع بهخصوص داشته باشد؟ اولین جایگزین میتواند یک رویکرد مستقیم باشد که به مراجعمان میگوید چه کار باید بکنی: فن آرَمش را یاد بدهید و سپس آن را انجام بدهید، بهتدریج شروع کنید به بالا رفتن از یک جا، جایی که قبلاً احساس راحتی با آن نداشتید، زمان بگیرید که در طول مسیر متوقف شوید و فن آرمش را انجام دهید.
دوم، ما میتوانیم با مراجعمان در ورزش همراهی کنیم: حساسیتزدایی در شرایط آزمایشگاهی انجام دهیم، مربیگری کرده و او را تشویق کنیم تا بهتدریج از میان تجربۀ برانگیختگی ـ اضطراب قبلیاش بیرون بیاید. سوم، ما میتوانیم این کار را با تصویرسازی غیرمستقیم که یک راهبرد مؤثر برای آرمش و سپس آموزش تصویرسازی هدایتشده انجام بدهیم. جایگزین چهارم ممکن است داستان گفتن باشد: من قبلاً مراجع دیگری داشتم که احساس مشابهی را تجربه میکرد و هر وقت میخواست بالا برود یا نزدیک یک پنجره در ساختمان بلند بایستد، بسیار میترسید و از انجام چنین کارهایی پرهیز میکرد و سرانجام او توانست با شوق و علاقه این کار را انجام دهد. سپس داستان میتواند به این سمت پیش برود که مراجع قبلی از طریق مراحل و فرایندهای حساسیتزدایی سیستمی بهطور رضایتبخشی بر مشکلش غلبه کرد. در تمام این رویکردها مداخلۀ درمانگر یکی است. تفاوت در روشی است که مداخلۀ درمانی ارتباط برقرار میکند و استعاره فقط یکی از راههای گفتگوی محتواها و فرایندهای یک مداخلۀ درمانی مؤثر میباشد.
همانطور که نوشتهها را میخوانید متوجه میشوید که استعاره بهعنوان درمان معرفی شده است، لیکن وقتیکه مثال بالا را راجع به تفریق یا غلبه بر ترس (از ارتفاع)، میخوانیم ممکن است روشهای فوق مناسبتر و کاربردیتر باشد و ممکن است بیشتر آن را به شکل یک شیوۀ ارتباطی دریابید تا روش درمانی. در فصل ششم میشل یاپکو Michael Yapko به این نکته اشاره میکند که هیپنوتیزم بهطور معمول به عنوان یک درمان غیروابسته در نظر گرفته نمیشود (انجمن روانشناسی آمریکا American psychological association 1999). دلایلی که او برای استفاده از هیپنوتیزم در درمان پیشنهاد میکند برابر کاربرد استعاره هستند. این استعاره است که شبیه هیپنوتیزم، میتواند یک آمادگی و زمینهای برای یادگیری درمانی، به خوبیِ افزایش انتقال پیامدرمانی خلق کند. در مثال معلمهای ریاضی که میخواستند تفریق را به دانشآموزانشان یاد بدهند، دو روش برای انتقال مفاهیم معرفی میشود که دومی ممکن است روش مؤثرتری را ارائه کند؛ بنابراین استعاره میتواند به شرح یک مفهوم روان-پویشی کمک کند. بازتاب داستان خود مراجع از موقعیتش، پیشنهاد یک مداخلۀ راهبردی، معرفی یک مداخلۀ شاهد- مبنا، کشف نتایج متمرکز بر راهحل یا گفتگو کردن دربارۀ هریک از جنبههای درمانی که شما با آن کار میکنید.
اگر یک معلم میگوید «چهار منهای دو مساوی با دو» و دانشآموز مفهوم را میگیرد، آشکار است که این سادهترین و شاید مؤثرترین راه برای ارتباط برقرار کردن با این دانشآموز بهخصوص است. اگر دانشآموزی هرگز مفهوم تفریق را نفهمیده، یا هنوز در فهم فرایند مشکل دارد، در اینصورت معلم باید به دنبال راههای دیگری برای کمک به او در جهت درک مطلب باشد. حتی اگر دانشآموز مفهوم را فهمیده و استفاده از داستان باعث غنیتر شدن یادگیری، بهتر شدن فرایند تفکر و به خاطر سپردن شده است و به شنونده اختیار پیدا کردن نتیجهگیری خودش را میدهد، بهتر است از آن استفاده کنیم. دراینباره دروغ گفتن موازی با درمان Lies parallel therapy است. اگر به یک قمارباز چیزی بگوییم «تو داری زندگی خودت و خانواده را نابود میکنی؛ برو خانه و قماربازی را کنار بگذار» و او آن را انجام دهد، این سادهترین و مؤثرترین مداخله است. اگر بتوانیم به یک فرد افسرده بگوییم «برو بیرون و بیشتر اجتماعی شو، درگیر در فعالیتهای جسمانی شو، یا به چیزهای مثبت که باعث شادی در زندگیات میشود نگاه کن» و فرد آن را انجام دهد، دوباره سادهترین و مؤثرترین راه را انتخاب کردهایم. مشکلی که اغلب در درمان با آن مواجه هستیم این است که بیشتر اوقات وقتیکه مراجع به ما مراجعه میکند، اغلب رویکردهای مستقیم را از سمت اعضای خانواده، دوستان، پزشکان، مشاوران و درمانگرها دریافت کرده است (و جواب نگرفته است). اگر رویکرد مستقیم کار نکرد، مسئلۀ مهمی را میدانیم: و آن این است که احتمالاً استفاده از رویکرد مستقیم جواب نمیدهد. در چنین شرایطی از استعاره و القا با روشهای غیرمستقیم استفاده میکنیم.
چه نوع استعارهای؟
همانطور که استعارهها را در ادبیات میخوانید، با یک ارائۀ گیجکننده از عنوانهای توصیفی، با نویسندگان مختلف با دستهبندیهای مختلف برای استعارهها مواجه میشوید که بیانگر روشی است که آنها استعارهها را درک کردهاند و به آن ساخت دادهاند. شما استعارههای هدف- مبنا (لانکتون و لانکتون 1989) و استعارههای نتیجه- مبنا (برنز 2001، 2005)، استعارههای ادغام شده (لنکتون و لنکتون 1986)، استعارههای تنیافته (بل گادسپی Bell- Gadsby و دوناگی Donaghy 2004)، استعارههای هنرمندانه (میلز 2001) و استعارههای احساسی (لنکتون و لنکتون 1989)، استعارههای زبانی (کوپ Kopp 1995) و استعارههای هدایت شده (باتینو Battino 2002) را پیدا خواهید کرد. با وجود اینکه راه قاطعی برای دستهبندی انواع استعارهها در درمان وجود ندارد، اجازه بدهید نمونهای از این تقسیمبندیهای گوناگون را ارائه کنیم.
در معنای گسترده استعارهها گرایش دارند که بهوسیلۀ یک یا دو مشخصه تعریف شوند. اولین طبقهبندی آنها براساس عملکرد یا هدفی است که دارند. برای مثال نوشتههای استفان لانکتون و کارول هیکز Carol Hicks ـ لانکتون (لنکتون و لنکتون 1983، 1986، 1989)، معمولاً به انواع استعارههایی که بر اساس عملکردشان تعریف شدهاند اشاره میکنند. در نوشتههایشان استعارههای همسو Matching metaphor به منظور همسو کردن شخصیت و مسئلۀ مراجع به کار گرفته میشود، بنابراین همانطور که فرد در فرایند درمان درگیر است به نتیجه نیز دست مییابد. یک استعارۀ منبع، عملکردی از بازیابی منابع مفید درمانی و در دسترس قراردادن آنها برای دوباره حل کردن مسئله دارد. یک استعاره نصب شده وظیفهاش نصب مستقیم کارِ درمانی در داخل داستان (در داخلِ داستانِ داخلِ داستان) است، با فرض اینکه چنین پیامی، کمتر مستعد تحلیل انتقادی و عدم پذیرش آگاهانه است (لنکتون و لنکتون 1983). استعارههای احساسی، نگرشی و رفتاری (لنکتون و لنکتون 1989) هرکدام سازوکارهای اختصاصی خودشان را دارند.
درصد زیادی از نوشتههای دیگر درمانگران دربارۀ استعارهها بهمنظور طبقهبندی آنها بر طبق اولین ویژگی، یعنی تعریف استعارهها بر اساس منابع یا خاستگاهشان انتخاب شده است. جویس میلز Joyce Mills (میلز و کراولی Crowley 1986، 2001) که در آغاز با بچهها کار میکرد، به استعارههای داستانگویی ارجاع میدهد، چنانچه که از نام آن برمیآید این داستانها ریشه در سنت شفاهی داستانگویی دارد؛ استعارههایی هنرمندانه که برخاسته از راهبردهای تصویری، بازیهای گسترده و کتابهای درمانی هستند که بهوسیلۀ بچهها خلق شدهاند.
ازنظر کوریدون هاموند Corydon Hammend (1990)، «سه سبک از استعارههای اساسی»، هرکدام با یک منبع متفاوت وجود دارد. اولین سبک داستانهای استعاری هستند که درمانگران از پیشزمینۀ تجربی خودشان که یا مربوط به مثالهایی از تجربیات مراجعان قبلی یا زندگی شخصی خودشان است میگویند. سبک دوم «استعارۀ بدیهی» Truism metaphors است که منشأ آن از چنان واقعیتهای بدیهی و جهانیای آمده است «که بیمار نمیتواند آنها را انکار کند.» آخرین (سومین) دستهبندی «طراحی داستانهای استعاری» است، افسانههای تخیلی که درمانگر برای همسو کردن جنبههای شرایط موجود و مطلوب مراجع میآفریند. در حالیکه او تصدیق میکند که پژوهشی برای نشان دادن برتری یک استعاره نسبت به دیگری وجود ندارد، او یک برتری را برای اولی به دومی بیان میکند، احساس اینکه نوع سوم ممکن است در برخی مراجعان باعث تردید در اعتبار درمانگر شود و در برخی مراجعان نشاندهندۀ لطف و محبت درمانگر باشد. درحالیکه کوریدون تأکید بر اهمیت تشخیص محل استعارهها دارد، همچنین تأکید دارد بر اینکه «ما باید دورنمایی متوازن داشته باشیم و بدانیم درمان بیش از داستانگویی است».
ریچارد کوپ Richard Kopp «دو دستۀ گسترده» از استعارهها، شامل استعارههای مراجع-پدیدآورنده و استعارههای درمانگرـپدیدآورنده را تعریف میکند (1995). در دستۀ اول درمانگر به استعارههایی که مراجع برای موقعیتش توصیف میکند گوش میکند: «احساس من مثل آینه که در یک مسیر پرپیچوخم گم شدهام و راهم را به بیرون پیدا نمیکنم» یا «من نوری در انتهای تونل نمیبینم» یا «کشتی بیسکان را هدایت میکنم». کار درمانگر از نظر کوپ فراهم کردن یک فرایند گام به گام است، سپس پیوستن مراجعان به استعارههایشان و دعوت آنها به شروع کشف راهحلهای ممکن. برعکس در گروه دوم استعارهها، درمانگر منبع استعاره است که شخصیت و داستان را برای همسو کردن مشکل مراجع، فرایند تجزیه و تحلیل و میل رسیدن به نتیجه خلق میکند. در فضای استعارههای مراجع-پدیدآورنده، کوپ دو زیرگروه قرار میدهد؛ «استعارههای حافظه اولیه » و «استعارههای زبانی».
البته امکانهای دیگری هم وجود دارد. ما میتوانیم استعارهها را که براساس منشائشان نامگذاری شده و ارتباط میگیرند را به کار ببریم: استعارههای شفاهی ، استعارههای کتاب-مبنا ، استعارههای نمایشی ، استعارههای ویدئویی، استعارههای اسباببازی ـ مبنا ، استعارههای هورمونها، یا استعارههای بازیگوشانه (برنز Burns 2005). همینطور میتوانیم آنها را بر اساس اصطلاحات بر پایه درمان ساخته شده طبقهبندی بکنیم: استعارههای شاهدـمبنا، استعارههای راهبردی ، استعارههای روانپویشی ، استعارههای راهحل-مبنا و غیره. یا ما میتوانیم آنها را به عنوان استعارههای مورد مراجع، استعارههای تجربی روزانه، استعارههای بینافرهنگی و استعارههای تجربه زندگی طبقهبندی کنیم(برنز 2005 و 2001).
به خاطر داشتن این نکته مهم است که تمام چنین طبقهبندیهایی، یک روش سادۀ کاربردی فکرکردن دربارۀ استعارههاست نه یک راه قاطع. یکی از اولین سؤالاتی که یک درمانگر باید از خودش بپرسد، اگر دارد برای به کار بردن یک استعاره به عنوان یک مفهوم ارتباطی درمانی مستقیم تصمیمگیری میکند، این است که «چه استعارههایی برای مراجع من کمککننده خواهد بود؟ آیا هدفش این است که به او اجازه بدهد تا با داستان احساس نزدیکی کند و احساس کند که درمانگر مسئلهاش را موقع بهکارگیری استعارۀ همسوکننده شنیده و فهمیده است. آیا کارکردی برای دستیابی و بهکارگیری منابع موجود یا تازه و مهارتهایی برای رسیدن به اهداف درمانی ضروری وجود دارد؟ آیا این استعاره زمینهای برای او فراهم میکند تا امکانی برای تغییر و دسترسی به یک هدف واقعی پیدا کند؟»
اگر درمانگر از کارکرد استعارهای مطمئن باشد، ممکن است جست و جوی منابع آن را را مفید بداند: «از کجا استعاره ای مناسب به دست آورم؟ آیا مراجعم با یک استعاره عملی برای توصیف موقعیتش همراه میشود و آیا این میتواند برای رسیدن به نتیجۀ مناسب به کار گرفته شود؟ آیا برای من به عنوان درمانگر خوشایند است که استعارهای را خلق کنم که بتواند مفاهیم و راهبردهایی که مراجع ممکن است از آنها آگاه نباشد را معرفی کند؟ آیا برای من و مراجعم بهتر خواهد بود که روی داستان مشترکاً کار کنیم یا اینکه من یک فعالیت تجربی را تنظیم کنم که ممکن است معنی استعاری داشته باشد؟» این سؤالات یک ساختار مناسب و کاربردی را ایجاد میکند که بتوانیم بهترین روش برای کار با استعارهها را برای یک مراجع بهخصوص بیابیم.
برای راحتی، من در این کتاب از چهار طبقهبندی منشاءـمبنا استفاده کردهام که در مقدمۀ هر فصل به آن اشاره شده است و بهسادگی میتواند زمینهای در مورد اینکه چگونه آنرا ببینیم و در مورد آن بحث کنیم به ما بدهد. من تلاش کردهام که تعریفی از هرکدام بدهم، ایدهای از مزایایشان و بعضی روشهایی که از آنها استفاده شده است، اما باید در نظر داشته باشیم که آنها ناسازوار نیستند و مرزهایشان ممکن است بیشتر روی هم بلغزند تا اینکه تعریف شده و مشخص باشند. شرکتکنندههای مختلف ممکن است که استعارههایشان را به روشهای مختلف توصیف کنند، یا بخواهند که بهطور کلی از هر دو نوع طبقهبندی پرهیز کنند.
گروه اول: استعارههای مراجع- پدیدآورنده
تعریف استعارههای مراجع- پدیدآورنده به معنی استعارهای است که از خود مراجع میآید. بیشتر درمانگران شروع به گوش دادن اینها میکنند، استعارههایی که درمانگر ممکن است بیشتر بشنود شامل: «در یک گودال گیر افتادهام»، «به انتهای خط رسیدهام»، «زندگی من برسر یک دوراهی است».
موقع کار با استعارههای مراجع- پدیدآورنده معمولاً درمانگر استعارۀ اصلی را که مسئلۀ مراجع را توصیف میکند میشناسد، خود شروع به کشف معنی یا تجربیانی که مراجع با آن همراه است میکند و به مراجع کمک میکند تا به شکل دادن آن استعاره به سمت نتیجه مطلوبتر حرکت کند. بعضی، شبیه ریچارد کوپ و روبین باتینو Rubbin Buttino ، پیشنویس یا راهنمای تجویز شده را برای کار با استعارههای مراجع- پدیدآورنده بهکارمیبرند درحالیکه دیگران، مثل کریستین پری Christine Perry رویکردی کمتر تجویز شده دارند. مزایای این استعارهها این است که اینها داستانهای تجربیات مراجعین است شبیه آنچه که ونسا در مورد از بین بردن وهم و احساس گمشدن داشت. درمانگر میتواند به مراجعان در استفاده از تصوراتشان بپیوندد، چیزی برای مقاومت در مراجع وجود ندارد، نیازی نیست که درمانگر داستانی خلق کند و تغییر مطابق نمونۀ مراجع از دنیا صورت میگیرد.
گروه دوم: استعارههای درمانگر- پدیدآورنده
بیشتر نوشتهها تمایل به استعارههای درمانگر- پدیدآورنده دارند، آنهایی که بوسیله درمانگر به منظور هماهنگ کردن با شرایط مراجع و با تمایل رسیدن به نتیجه خلق میشوند.
اینها بهطور عادی به عنوان داستان یا افسانهها در درمان گفته میشوند، ارائۀ یک مسئله به نحوی که برای مراجع قابل درک باشد، ساختن منابع، مهارتها و مفاهیمی برای حل مسئله قبل از رسیدن به یک نتیجۀ مناسب. ممکن است زمان استفاده از استعارههای درمانگر- پدیدآورنده وقتی باشد که مراجعان برای نحوۀ حل مسئلهشان گیر کردهاند و درمانگر حرفهای راهبردها، فنون، یا روشهایی از آنچه را که ممکن است برای مراجع مفید باشد در دسترس قرار میدهد.
گروه سوم: استعارۀ گروهی
در مورد «استعارههای گروهی» من آنهایی را ترجیج میدهم که از مراجعان یا درمانگران نشأت نگرفتهاند ولی ساخته شدهاند و فعالانه هم توسط درمانگر و هم مراجع در داستان به کار گرفته میشوند. آنها ترکیبی از مزایای هر دو طبقهبندی قبلی هستند که فعالانه با داستانهای مراجعین کار میکنند و مراجعین میپذیرند که توسط درمانگر به کار گرفته شوند. طبیعتاً، آنها کمتر بر اساس پیشنویس خاص بودند تا بعضی رویکردهای مراجع- پدیدآورنده. با این وجود آنها کمتر توسط درمانگر برای آفرینش داستان به کار گرفته میشوند. مراجع، مشارکت فعالتر در تولید داستان، حل مسئله و دستیابی به نتیجه، نسبت به استعارههای درمانگر- پدیدآورنده دارد.
گروه چهارم: استعارههای تجربی
نیازی نیست که استعارهها فقط در افسانهگویی وجود داشته باشند بلکه این میتواند در ضمن و خلال یک تمرین آزمایشی هم به شکل ضمنی یک استعاره منتقل شود. یک روش مهم کمک به مراجعان رشد مهارتها، شایستگی و اطمینان است تا فرصتها را برای آنها خلق کنند و مسیر را برایشان تسهیل کنند تا گسترهای وسیع از تجربیات نو داشته باشند و درک کنند کدام مفهوم ممکن است برای کمک به آنها در رسیدن به اهداف درمانیشان سودمند باشد.
بر اساس طبیعتشان، استعارههای تجربی، یک مراجع را به کشف بعضی چیزها در یک بخش از تجربهاش (مثل تماشا کردن بازتابها در یک رودخانه، همانطور که ونسا انجام داد) که ممکن است برای مراجع دیگر نیز کاربردی باشد (مثل سروکار داشتن با یک بیمار حملۀ آسیبزا) دعوت میکنند. آنها فرصتی برای خود- کشفی Self- discover و یادگیری مهارتهای ضروری زندگی ایجاد میکنند و بنابراین احساس قدرتمندی ایجاد میکنند. چنین استعارههایی لنگر میاندازند و پیامهای درمانی در یک تجربۀ واقعی را به گل مینشانند.
آیا زمانهایی وجود دارد که از استعاره استفاده نکنیم؟
جواب این سؤال بله است. همۀ ما که برای این کتاب همکاری کردهایم و آنرا نوشتهایم، امیدواریم که به ساختن مهارتهایتان به عنوان یک درمانگر کمک کنیم تا نهایتاً برای مراجعینتان سودمند باشد. من از شما دعوت میکنم تا با رویکردهایی که پیشنهاد کردیم کار کنید، اما همچنین در نظر داشته باشید که دانستن یک ابزار جدید در جعبه ابزار درمانیتان به این معنی که برای هر فردی در هر شرایطی جواب میدهد نیست. درحالیکه داستانها جذابیتی عمومی دارند و در درازمدت بر اساس تعامل انسانی و یادگیری شکل گرفتهاند ضرورتی برای استفاده از استعاره برای هر فرد نداریم. اول، همانطور که ذکر شد اگر میتوانید بهطور مستقیم با فرد ارتباط بگیرید تا بتواند آنچه را لازم است انجام دهد؛ ضرورتی ندارد که وقتتان را با روشهای غیرمستقیم مثل استعارهها تلف کنید.
دوم، مراجعانی هستند که داستانگویی را متواضعانه یا طفره رفتن میدانند، در چنین مواردی استعاره، نامناسب است.
سوم، چونکه استفاده از استعاره در درمان یک ابهام، رویکردی غیرمستقیم به درمان دارد، ممکن است برای مراجعانی که سبک شناختی عینی دارند مناسب نباشد.
چهارم، زمانهایی ممکن است باشد مانند وقتی که فرد بسیار افسرده است که او به سختی در فرایند فعال تعاملی استعارهها درگیر میشود و نهایتاً، همانطور که مکتب رواندرمانی کوتاهمدت The brief therapy school به ما آموخته است، اگر بعضی روشها کار نمیکند، ضرورتی بر اصرار ورزیدن نیست. آن روش را رها کنید و سعی کنید روشی متفاوت را امتحان کنید.
فقط دانستن یک ابزار مناسب- و اینکه آن ابزار چقدر خوب است- به این معنی نیست که آن مناسبترین یا مربوطترین ابزار برای هر موقعیتی که شما با آن مواجه هستید، میباشد. در مورد هر فرد ما باید تشخیص دهیم چه ابزاری برای او بهترین است. در نظر داشته باشید که استعاره یکی از ابزارهای مورد استفاده در جعبه ابزار درمانی شما خواهد بود، ولی همچنین به خاطر داشته باشید که کتاب مقدسی وجود ندارد دربارۀ اینکه چطور درمانگری که استعارهها را به کار میبرد با درمانگر دیگر مقایسه شود.
انگیزۀ من در خلق این کتاب این بوده است که اجازه دهد به شما که گوناگونی را که افراد حرفهای درک کرده و هنردرمانیشان را برای داستانگویی به کار بردهاند را ببیند نهایتاً اینکه رویکردها ممکن است برای شما و مراجعانی که شما با آنها کار میکنید، مفید باشند.
این متن ترجمهای است از:
Healing with Stories: Your Casebook Collection for Using Therapeutic Metaphors, Chapter 1, Paperback, John Wiley and Sons – April 20, 2007 by George W. Burns-
منابع
American Psychological Association, Division of Psychological Hypnosis. (1999). Policy and procedures manual. Washington, DC: Author.
Battino, R. (2002). Metaphoria: Metaphor and guided metaphor for psychotherapy and healing.Williston, VT: Crown House.
Bell- Gadsby, C. & Donaghy, K. (2004, December). Embodied metaphors.Workshop presented at the ninth International Congress on Ericksonian Approaches to Hypnosis and Psychotherapy, Phoenix, AZ.
Burns, G. W. (2001). 101 healing stories: Using metaphors in therapy. New York: Wiley.
Burns, G. W. (2005). 101 healing stories for kids and teens: Using metaphors in therapy. Hoboken, NJ: Wiley.
Ferrara, K. W. (1994). Therapeutic ways with words. New York: Oxford University Press.
Hammond, D. C. (Ed). (1990). Handbook of hypnotic suggestions and metaphors. New York: Norton.
Kopp, R. R. (1995). Metaphor therapy: Using client- generated metaphors in psychotherapy. New York: Brunner /Mazel.
Lankton, C. & Lankton, S. R. (1989). Tales of enchantment: Goal- oriented metaphors for adults and children in therapy. New York: Brunner / Mazel.
Lankton, S. R. (2002). Foreword. In R. Battino (Ed.), Metaphoria: Metaphor and guided metaphor for psychotherapy and healing (pp. v–xv). Williston, VT: Crown House.
Lankton, S. R. & Lankton, C. (1983). The answer within: A clinical framework of Ericksonian hypnotherapy. New York: Brunner / Mazel.
Lankton, S. R., & Lankton, C. (1986). Enchantment and intervention in family therapy: Training in Ericksonian hypnosis. New York: Brunner / Mazel.
Mills, J. C. (2001). Ericksonian play therapy: The spirit of healing with children and adolescents. In B. B. Geary & J. K. Zeig (Eds.), The handbook of Ericksonian psychotherapy (pp. 506–521). Phoenix, AZ: Milton H. Erickson Foundation Press.
Mills, J. C., & Crowley, R. J. (1986). Therapeutic metaphors for children and the child within. New York: Brunner /Mazel.
استعاره در روان شناسی چیست و چه کاربردی دارد؟
برگرفته از: تن، روان و فرهنگ برگردان: محبوبه فرزانگان
خدمات تخصصی پژوهش و تحلیل داده های آماری با مناسبترین قیمت و کیفیت برتر!
فرسودگی شغلی حالتی از خستگی عاطفی، جسمی و ذهنی است که در اثر استرس طولانی مدت یا بیش از حد ایجاد می شود.
با سه بعد مشخص می شود:
1. فرسودگی: احساس تخلیه عاطفی، خستگی ذهنی و کمبود انرژی.
2. عدم تعهد: احساس جدایی از کار و بدبینی نسبت به شغل خود.
3. کاهش اثربخشی حرفه ای: احساس کارایی و بهره وری کمتر در کار.
فرسودگی شغلی می تواند تأثیر منفی قابل توجهی بر زندگی شخصی و حرفه ای داشته باشد.
این می تواند منجر به کاهش رضایت شغلی، افزایش غیبت و حتی مشکلات سلامت روانی مانند اضطراب و افسردگی شود.
Burnout is a state of emotional, physical, and mental exhaustion caused by prolonged or excessive stress. It is characterized by three dimensions:
Exhaustion: Feeling emotionally drained, mentally fatigued, and lacking in energy.
Disinengagement: Feeling detached from one’s work and cynical about one’s job.
Reduced professional efficacy: Feeling less effective and productive at work.
Burnout can have a significant negative impact on both personal and professional life. It can lead to decreased job satisfaction, increased absenteeism, and even mental health problems such as anxiety and depression.
There are many factors that can contribute to burnout, such as workload, lack of control, lack of social support, and conflicting values or demands. It is important to recognize the signs of burnout and take steps to prevent it. This can include setting boundaries, practicing self-care, seeking support from colleagues or a mental health professional, and re-evaluating priorities and values.
Employers can also play a role in preventing burnout by promoting a healthy work-life balance, providing resources for mental health support, and creating a positive work environment. By addressing and preventing burnout, individuals and organizations can improve their overall well-being and productivity.
چگونه میتوانم یک ساختار مناسب برای پایان نامه دکتری خود ایجاد کنم؟
ایجاد یک ساختار مناسب برای پایان نامه دکتری اهمیت بسیاری دارد، زیرا ساختار منظم و منطقی، جهت دادن به ایدهها و مطالعات شما و همچنین ارائه یک گزارش کامل و قابل فهم از پژوهشتان را آسانتر میکند. در زیر چند مرحله را برای ایجاد ساختار مناسب در پایان نامه خود توضیح خواهم داد:
پژوهش مقدماتی: در این مرحله، با موضوع پژوهش خود آشنا شوید و مطالعات پیشین مرتبط را بررسی کنید. درک کامل از تحقیقات قبلی و پیشینه موضوع، به شما کمک میکند تا مسئله پژوهشی و فضای موضوعی خود را بهتر مشخص کنید.
تعیین سوال پژوهشی و اهداف: بر اساس بررسی موضوع و مطالعات پیشین، سوال پژوهشی خود را مشخص کنید. سوال پژوهشی باید مسئله مورد نظر شما را در بر داشته باشد و اهداف کلی پژوهش را تعیین کند.
تدوین یک طرح پژوهش: در این مرحله، طرح پژوهش خود را تهیه کنید. طرح پژوهش شامل مراحل اصلی و روشهای استفاده شده در پژوهش است. این شامل توضیح متغیرها، روشهای جمعآوری داده، روشهای تجزیه و تحلیل داده و زمانبندی پژوهش است.
بخشبندی پایان نامه: بر اساس طرح پژوهش و ساختار استاندارد پایان نامه، بخشهای مختلف پایان نامه را تعیین کنید. این معمولا شامل مقدمه، مرور ادبیات، روششناسی، نتایج، بحث و نتیجهگیری است. هر بخش باید اهداف خود را داشته باشد و به ترتیب منظمی ارائه شود.
نوشتن فصلها و زیربخشها: بعد از تعیین ساختار کلی، شروع به نوشتن فصلها و زیربخشهای پایان نامه خود کنید. هر فصل باید یک موضوع مشخص داشته باشد و دارای مقدمه، بدنه متن و جمعبندی باشد.
تدوین مقدمه و نتیجهگیری: مقدمه و نتیجهگیری دو بخش کلیدی در پایان نامه هستند. مقدمه بایداطلاعات کلی در مورد پایان نامه دکتری و ساختار آن را برای شما توضیح دهم:
پایان نامه دکتری یک پروژه تحقیقاتی بزرگ است که بر اساس یک مسئله پژوهشی خاص انجام میشود و نتایج و تحلیلهای جدیدی را درباره آن مسئله ارائه میدهد. ساختار پایان نامه دکتری ممکن است بین دانشگاهها و حوزههای تخصصی متفاوتی متفاوت باشد، اما در بیشتر موارد شامل اجزا زیر است:
صفحهی عنوان: صفحهی اول پایان نامه که عنوان پایان نامه، نام دانشجو، نام استاد راهنما، نام دانشگاه و تاریخ تکمیل را شامل میشود.
چکیده: چکیدهای کوتاه (معمولاً چند صفحه) که خلاصهای از موضوع پایان نامه، سوال پژوهشی، روشهای استفاده شده، نتایج کلیدی و استنباطات ارائه میدهد.
مقدمه: بخشی که مقدمهای کلی در مورد پروژه و مسئله پژوهشی ارائه میدهد. در این بخش، موضوع پایان نامه معرفی میشود، اهمیت آن بررسی میشود و سوال پژوهشی و اهداف تحقیق مشخص میشوند.
مرور ادبیات: در این بخش، مطالعات پیشین مرتبط با موضوع پایان نامه بررسی میشوند. شما باید به مطالعات پیشین بپردازید و تحقیقات انجام شده در این زمینه را معرفی کنید و نقاط قوت و ضعف آنها را بررسی کنید.
روششناسی: در این بخش، شما روشهایی که برای جمعآوری دادهها و انجام تحقیق استفاده کردهاید را شرح میدهید. این شامل توضیح جامعی از طراحی تحقیق، جمعآوری دادهها، روشهای آماری و تحلیل داده است.
نتایج: در این بخش، نتایج تحقیق شما ارائه میشود. شما میتوانید از جدولها، نمودارها، شکلها و توصیفات تفصیلی برای نمایش و توضیح نتایج استفاده کنید.
بحث: در این بخش، نتایج تحقیق را تفسیر میکنید و آنها را با مطالعات پیشین مقایسه میکنید. در بحث، به تفسیر و توضیح نتایج میپردازید، پرسشهای پژوهشی خود را بررسی میکنید و توضیح میدهید که نتایج شما چگونه با یافتههای قبلی همخوانی دارند یا تفاوت دارند. همچنین، محدودیتها و مسائل ناحیهای را مورد بررسی قرار میدهید.
نتیجهگیری: در این بخش، به صورت خلاصه نتایج کلی تحقیق و پاسخ به سوال پژوهشی را ارائه میدهید. همچنین، به بررسی مجدد اهداف تحقیق و ارائه پیشنهادات برای تحقیقات آتی میپردازید.
مراجع: در انتهای پایان نامه، فهرستی از منابعی که در تحقیق شما استفاده شده است، ارائه میشود. برای اطمینان از دقت و قابل اطمینان بودن اطلاعات، از منابع قابل اعتماد استفاده کنید و به طور صحیح به آنها استناد کنید.
همچنین، در طول نوشتن پایان نامه، به چند نکته نیز توجه کنید:
موجودیت پژوهش: پایان نامه دکتری شما باید توانایی شما در تحلیل، تفسیر و ارائه مطالعات پژوهشی جدید را نشان دهد. بنابراین، هر فصل و بخش باید این توانایی را نشان دهد و به تدریج به پاسخ سوال پژوهشی نزدیک شود.
انسجام و ارتباط: بخشها و فصلهای مختلف پایان نامه باید با هم ارتباط داشته باشند و یک انسجام در سراسر پایان نامه ایجاد کنند. از ارائه مفاهیم و ایدههایی که ارتباطی با موضوع پژوهش ندارند، خودداری کنید.
زبان و اصول نگارش: زبان پایان نامه باید مطابق با استانداردهای علمی باشد و جملاتتان روان و قابل فهم باشند. عناوین و زیرعناوین مناسب، پاراگرافبندی منظم و استفاده از مثالها و توضیحات کامل، به خوانندگان کمک میکند تا پایان نامه را به راحتی متوجه شوند.
ویرایش: بعد از نوشتن اولیه پایان نامه، زمان کافی برای ویرایش و بازبینی آن را در نظر بگیرید. بررسی دقیق املاییو گرامری، بررسی صحت و دقت اطلاعات، بررسی انسجام و ارتباط بخشها، و بهبود جملات و عبارات پایان نامه را در نظر بگیرید. همچنین، میتوانید نظرات و بازخوردهای دیگران را نیز دریافت کنید و آنها را در ویرایش پایان نامه خود لحاظ کنید.
با رعایت این نکات و رویکردهایی که در پاسخ قبلی ارائه شد، میتوانید به نوشتن یک پایان نامه دکتری ارزشمند و کیفی بپردازید. موفق باشید!
فرسودگی شغلی عبارت است از حالتی از خستگی فیزیکی، روانی یا عاطفی که ناشی از استرس طولانیمدت یا مزمن شغلی است. این وضعیت میتواند باعث کاهش انگیزه، بهرهوری و عملکرد شغلی شود و همچنین میتواند بر سلامت جسمی و روانی فرد تأثیر منفی بگذارد.
فرسودگی شغلی معمولاً با سه مؤلفه اصلی مشخص میشود:
خستگی: فرد احساس خستگی و فرسودگی شدیدی دارد و انگیزه و انرژی لازم برای انجام کارهای شغلی را ندارد.
بدبینی: فرد نسبت به کار، کارفرما و همکاران خود احساس بدبینی و ناامیدی میکند.
کاهش احساس کارآمدی: فرد احساس میکند که دیگر نمیتواند بهطور مؤثری در کار خود عملکرد داشته باشد.
علل فرسودگی شغلی
عوامل مختلفی میتوانند منجر به فرسودگی شغلی شوند، از جمله:
استرس شغلی: میزان بالای استرس شغلی یکی از عوامل اصلی فرسودگی شغلی است. استرس شغلی میتواند ناشی از عوامل مختلفی مانند حجم بالای کار، مسئولیتهای سنگین، عدم حمایت از سوی کارفرما و همکاران و عدم تعادل بین کار و زندگی شخصی باشد.
عدم تناسب شغل با فرد: اگر شغلی با علایق، مهارتها و ارزشهای فرد مطابقت نداشته باشد، احتمال ابتلا به فرسودگی شغلی در آن فرد بیشتر است.
عدم مدیریت صحیح استرس: اگر فرد نتواند استرس شغلی را بهطور مؤثر مدیریت کند، احتمال ابتلا به فرسودگی شغلی در او بیشتر است.
راههای پیشگیری از فرسودگی شغلی
برای پیشگیری از فرسودگی شغلی، میتوان اقدامات زیر را انجام داد:
تأمین تعادل بین کار و زندگی شخصی: یکی از مهمترین راههای پیشگیری از فرسودگی شغلی، ایجاد تعادل بین کار و زندگی شخصی است. فرد باید زمان کافی برای استراحت، تفریح و پرداختن به امور شخصی خود داشته باشد.
آموزش مدیریت استرس: آموزش مدیریت استرس میتواند به افراد کمک کند تا استرس شغلی را بهطور مؤثر مدیریت کنند.
ایجاد محیط کاری سالم: ایجاد محیط کاری سالم و حمایتگر میتواند به کاهش استرس شغلی و پیشگیری از فرسودگی شغلی کمک کند.
راههای درمان فرسودگی شغلی
اگر فرد دچار فرسودگی شغلی شده باشد، میتواند اقدامات زیر را برای درمان آن انجام دهد:
استراحت کافی: استراحت کافی یکی از مهمترین اقدامات برای درمان فرسودگی شغلی است. فرد باید به اندازه کافی بخوابد و از انجام فعالیتهای سنگین جسمی و ذهنی خودداری کند.
تغییر شغل: در برخی موارد، تغییر شغل تنها راه درمان فرسودگی شغلی است. اگر فرد احساس میکند که شغل فعلی او با علایق، مهارتها و ارزشهای او مطابقت ندارد، باید به فکر تغییر شغل باشد.
مشاوره و رواندرمانی: مشاوره و رواندرمانی میتواند به فرد کمک کند تا با احساسات و افکار منفی ناشی از فرسودگی شغلی مقابله کند.
نتیجهگیری
فرسودگی شغلی یک وضعیت جدی است که میتواند تأثیر منفی بر سلامت جسمی و روانی فرد داشته باشد. برای پیشگیری از فرسودگی شغلی، باید اقداماتی مانند ایجاد تعادل بین کار و زندگی شخصی، آموزش مدیریت استرس و ایجاد محیط کاری سالم انجام داد. اگر فرد دچار فرسودگی شغلی شده باشد، باید اقدامات لازم را برای درمان آن انجام دهد.
ما در این سایت پرسشنامه های استاندارد (دارای روایی، پایایی، روش دقیق نمره گذاری ، منبع داخل و پایان متن ) ارائه می کنیم و همچنین تحلیل آماری کمی و کیفی رابا قیمت بسیار مناسب و کیفیت عالی و تجربه بیش از 17 سال انجام می دهیم. برای تماس به ما به شماره 09143444846 در شبکه های اجتماعی پیام بفرستید. ایمیلabazizi1392@gmail.com
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به لنسرسرا و محفوظ است.
این سایت دارای مجوز می باشد