...........................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................................
خوش آمدید این سایت دارای مجوز می باشد برای مشاهده مجوز ها پایین صفحه را مشاهده فرمائید.
۱. بازی باعث ترشح فاکتور نوروتروفیک مشتق از مغز (BDNF) می شود که ماده ای اساسی برای رشد و نگهداری سلول های مغزی است.
۲. بازی باعث ایجاد تعادل در قشر پیش پیشانی مغز می شود. این قسمت از مغز در فرایندهایی مثل برنامهریزی رفتارهای شناختی پیچیده، بیان شخصیت، تصمیمگیری و تعدیل رفتار اجتماعی نقش دارد.
۳. بازی، کل بخش نئوکورتکس مغز را فعال می کند. این بخش در عملکرد حواس، تولید دستورهای حرکتی، تصمیمگیری مکانی، خودآگاهی و زبان نقش دارد.
۴. مطالعات انجام شده در زمینه ی تاثیر بازی در یادگیری نشان می دهد که بین بازی و رشد مهارت های زبانی کودکان ارتباط مثبتی وجود دارد.
۵. بازی منجر به شکل گیری حس اعتماد به نفس در کودکان می شود و به آن ها کمک می کند به توانمندی های خود باور پیدا کنند.
۶. بازی به کودکان کمک می کند تا برای حل مسائل پیچیده پاسخ هایی خلاقانه ارائه کنند.
۷. جمع کردن و جدا کردن لگوها و بلوک ها به کودکان نوپا اجازه می دهد تا مفاهیم ریاضی و اشکال مختلف هندسی را درک کرده و مهارت های اساسی مانند حل مسئله، مهارت های حرکتی، ارتباطات و موارد دیگر را کشف کنند.
۸. بازی ها می توانند به عنوان یک عامل مهم برای موفقیت تحصیلی دانش آموزان ایفای نقش کنند. زمانی که به کودکان فرصت هایی کوتاه داده می شود تا در آن زمان آزادانه به بازی کردن بپردازند، توجه آن ها به انجام وظایف تحصیلی افزایش پیدا می کند.
رفع مشکلات رفتاری کودکان با “بازیدرمانی خانوادگی”
پژوهشگران کشور در یک تحقیق جدید در حوزه علوم رفتاری کودکان، به شیوهای مبتنی بر بازی اشاره کردهاند که میتواند نقشی مؤثر در کاهش مشکلات رفتاری کودکان داشته باشد.
مشکلات رفتاری مشتمل بر مشکلات بیرونی(مانند بیشفعالی،قانونشکنی و پرخاشگری) و مشکلات درونی(مانند اضطراب، کنارهگیری و افسردگی) از شایعترین مسائل مربوط به سلامت روان در دوران کودکی هستند.
بازیدرمانی از روشهایی است که به لحاظ تربیتی، درمانی، آموزشی و بهویژه کاهش مشکلات رفتاری و ارتباط دنیای درونی و بیرونی کودک ارزش زیادی دارد. جوهره اصلی در رویکرد خانواده محور این روش، آن است که خانواده را در تصمیم گیری دخیل کرده و ارتباط دوطرفه بین خانواده و درمانگر ایجاد کند.
به اعتقاد متخصصان، بازیدرمانی خانواده محور، با تکیه بر مسائل ارتباطی مثل لذت مشترک، ارتباط دوطرفه، صمیمی بودن، ایجاد حلقههای ارتباطی بین والد و فرزند و گسترش آن و همچنین مشاهده آن در رابطه والد و فرزند و اصلاح آن، میتواند باعث بروز پیامدهای مثبتی مانند کاهش مشکلات رفتاری شود. همچنین این روش میتواند باعث توجه والدین به تفاوتهای فردی کودک شود و زمینه را برای تحریک متناسب با نیاز کودک فراهم آورد. درنتیجه بازیدرمانی خانواده محور از طریق مکانیسمهای توضیح دادهشده میتوانند باعث کاهش مشکلات عاطفی- رفتاری شود.
در رابطه با این روش درمانی و به منظور آزمایش آن بر کودکان کشور، محققانی از دانشگاه اردکان و موسسه آموزش عالی نبی اکرم (ص) تبریز، پژوهشی را انجام دادهاند.
این پژوهش روی ۳۰ نفر از کودکان مبتلابه مشکلات رفتاری در دامنه سنی ۷ تا ۱۱ سال که در شهرستان اردکان مشغول به تحصیل بودند، انجام شده است. برای کودکان گروه آزمایش در این تحقیق، برنامه بازیدرمانی خانواده محور در طی نه جلسه اجرا شد و سپس نتایج به دست آمده آنها با گروه شاهد به صورت علمی مقایسه گردید.
یافتههای این پژوهش نشان داد که بازیدرمانی خانواده محور میتواند روش کارآمدی در بهبود مشکلات رفتاری در کودکان باشد.
عذرا محمد پناه اردکان، پژوهشگر گروه روانشناسی دانشکده علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه اردکان و سه همکار دیگرش در این تحقیق میگویند: «نتایج حاصل از تجزیهوتحلیل دادهها نشان داد که برنامه آموزش بازیدرمانی خانواده محور باعث بهبود مشکلات رفتاری کودکان، پرخاشگری، قانونشکنی، گوشهگیری، اضطراب و افسردگی میشود. از نتایج حاصله چنین استنباط میشود که درمانگران کودک میتوانند در فرایند درمان مشکلات رفتاری کودکان از بازیدرمانی خانواده محور بهعنوان یکی از روشهای مؤثر در کاهش نشانهها استفاده کنند».
آنها افزودهاند: «در رویکرد خانواده محور با استفاده از بازی، تغییرات عمده ای در رفتارهای سازگارانه تر کودک ایجاد میشود و همچنین آگاهی خانواده از چگونگی برخورد با کودک افزایش مییابد و این امکان را به کودک میدهد تا نسبت به مشکلاتش همراه با خانواده، حل مسئله را بهعنوان جز لاینفک درمان بیاموزد و برگزیند و به کمک درمانگر دریچهای تازه از امکانات و ظرفیتهای شناختی، عاطفی و رفتاری پیش روی کودک و خانواده قرار میگیرد».
محققان فوق پیشنهاد کردهاند که این رویکرد در مورد سایر اختلالات دوران کودکی نیز استفاده شود تا اثربخشی آن مورد بررسی بیشتر قرار گیرد.
این یافتهها که در «مجله پزشکی» وابسته به دانشگاه علوم پزشکی تبریز منتشر شدهاند، میتوانند نقش موثری در کاهش مشکلات رفتاری کودکان داشته باشند.
خلاصه ای از ۲۰ پاسخ به این پرسش را برایتان آورده ایم!
۱- کتاب نمیخوانیم زیرا “نیاز”ی به کتاب احساس نمیکنیم ۲- کتاب نمیخوانیم زیرا از شک کردن در پایه های نظری مان می “ترس” یم ۳- کتاب نمیخوانیم چون کتاب خواندن کار “سخت” ی است ۴- کتاب نمیخوانیم چون دچار “تنبلی و بی حالی” هستیم ۵- کتاب نمیخوانیم زیرا “احساس می کنیم” به قله های یقین رسیده ایم ۶- کتاب نمیخوانیم زیرا هیچ چیز برای ما “جدی نیست” ۷- کتاب نمیخوانیم زیرا بیش از حد “ساده انگاریم و ذهن بسیطی نداریم” ۸- کتاب نمیخوانیم زیرا دچار “خود شیفتگی” فرهنگی هستیم ۹- کتاب نمیخوانیم زیرا “به تناقضات درونی مان آگاه نیستیم” ۱۰- کتاب نمیخوانیم زیرا راه پیروی، تبعیت، دنباله روی و تقلید را “راحت” تر یافته ایم ۱۱- کتاب نمیخوانیم زیرا “ارزش دانایی و آگاهی را نمیدانیم” ۱۲- کتاب نمیخوانیم زیرا “زندگی پر هیاهو و نمایشی” را ترجیح میدهیم ۱۳- کتاب نمیخوانیم زیرا تن به “تحقیر ندانستن” داده ایم و به این تحقیر هم عادت کرده ایم ۱۴- کتاب نمیخوانیم زیرا “حقارت جهل، آزارمان نمیدهد” نادانی را عیب نمیدانیم ۱۵- کتاب نمیخوانیم زیرا در زندگی ما، دانا شدن و خردمندانه زیستن، جایی ندارد ۱۶- کتاب نمیخوانیم زیرا کتاب خواندن دردی از ما دوا نمیکند ۱۷- کتاب نمیخوانیم زیرا به ما فواید کتاب خواندن را یاد نداده اند ۱۸- کتاب نمیخوانیم زیرا بلد نیستیم کتاب بخوانیم ۱۹- کتاب نمیخوانیم زیرا کسی در خانواده و دور و برمان نبوده که کتاب خوان باشد، که ما هم تقلید کنیم یا یاد بگیریم ۲۰- کتاب نمیخوانیم زیرا در سنّ بزرگ سالی هنوز ناآگاه هستیم، نمیدانیم چه بخوانیم، و خجالت میکشیم از کسی بپرسیم از کجا شروع کنیم و بالاخره، کتاب نمیخوانیم زیرا نمیدانیم و نمیدانیم که نمیدانیم همان چیزی که با عنوان جهل مرکب از آن نام می برند.
گر می خواهید به فرد مبتلا به افسردگی کمک کنید، اولین کاری که باید انجام دهید این است که در مورد این بیماری بیشتر بدانید. اگر تا به حال افسردگی را تجربه نکردهاید، همدردی با فردی که این بیماری را دارد کمی برایتان دشوار خواهد بود.
اختلال افسردگی میتواند برای هر کسی اتفاق بیفتد؛ با این حال، هنوز بسیاری از افراد درک درستی از آن ندارند. اگر در زندگی با شخصی در ارتباط هستید که از افسردگی رنج میبرد، بهتر است راههای کمک به این افراد را بدانید:
۱. سعی کنید شنونده خوبی باشید وقتی افراد افسرده میشوند، اغلب احساس تنهایی کرده و حس میکنند کسی را ندارند تا در مورد مشکلاتشان با او صحبت کنند. معمولاً برای افراد افسرده دشوار است که در مورد احساس خود صحبت کنند. سعی کنید در کنار دوست خود باشید و اجازه دهید تا او راحت صحبت کند. فرد افسرده را تشویق کنید تا در مورد بیماری خود صحبت کنند، اما سعی نکنید راهحلهای فوری ارائه دهید. حمایت شما مهمترین چیزی است که بیمار به آن نیاز دارد.
۲. سعی کنید فرد افسرده را در حلقههای اجتماعی نگه دارید یک فرد افسرده احتمالاً از حضور در اجتماع کنارهگیری میکند یا ممکن است اصلاً تمایلی به معاشرت نداشته باشد. شما به عنوان یک دوست میتوانید آنها را به رویدادهای اجتماعی دعوت کنید، اما برای حضور آنها خیلی اصرار نکنید که شخص در معذوریت قرار بگیرد. این قبیل دعوتها به فرد مبتلا اطمینان میدهد که فراموش نشده است و به او یادآوری میکند که انسانی ارزشمند است و دوستانش هنوز هم به یاد او هستند.
۳. پزشک نباشید! مهمترین احساسی که افراد افسرده دارند این است که هیچکس آنها را درک نمیکند. بنابراین، سعی نکنید به دوست خود بگویید چگونه بیماری خود را درمان کند. چیزهایی مانند رژیم غذایی سالم و ورزش میتواند به برخی از افراد مبتلا به افسردگی کمک کند. حتی دارو برای بعضیها جواب میدهد و برای بعضیها نه. درمان بیماری را به متخصصان بسپارید. مهمترین کاری که میتوانید برای یک دوست افسرده انجام دهید این است که در کنار او باشید.
۴. برای اقدام در شرایط اضطراری آماده باشید اگر نگرانی دارید که دوستتان ممکن است به خودش آسیب برساند، باید مراقب او باشید. اگر فکر میکنید که این خطر وجود دارد که دوست شما اقدام به خودکشی کند، با اورژانس تماس بگیرید. اگر دوستتان اصرار دارد که کمک نمیخواهد، تحت هیچ شرایطی او را تنها نگذارید و از دور مراقبش باشید؛ ممکن است در کوتاهمدت به خاطر مداخلاتتان از شما متنفر شود اما با گذشت زمان، هنگامی که احساس بهتری کرد و بهبود یافت، از شما بخاطر اینکه در شرایط سخت تنهایش نگذاشتید، تشکر خواهد کرد.
۵. صبور باشید ارتباط با دوستی که افسردگی دارد میتواند بسیار خستهکننده باشد. ممکن است مواقعی پیش بیاید که ترجیح دهید با او قطع ارتباط کنید و به زندگی خود ادامه دهید. با این حال، سعی کنید صبور باشید و زمانی که شخص افسرده بیشتر از همیشه به کمکتان نیاز دارد، او را ترک نکنید.
مقابله با افسردگی کار آسانی نیست؛ هم برای فرد مبتلا به این بیماری و هم برای دوستان و خانواده او سختیهایی به همراه دارد. مهمترین کاری که میتوانید برای یک فرد افسرده انجام دهید این است که در کنار او باشید.
دوست خود را تشویق کنید تا در مواقع لزوم از دیگران کمک بخواهد و زمانی که حس کردید دوستتان به همراهی نیاز دارد، کمک خود را ارائه دهید.
همانطور که می دانید تنها راه ورود به مدارس تیزهوشان برای تحصیل در پایه هفتم، شرکت در آزمون سنجش هوش می باشد اما با تغییر شیوه پذیرش دانش آموزان در این مدارس، ابهاماتی برای والدین و دانش آموزان ایجاد شده است که آزمون ورودی این مدارس چگونه برگزار خواهد شد؟
مطابق با دفترچه ثبت نام آزمون مدارس تیزهوشان ششم ابتدایی 1400 – 1401، سوالات این آزمون تنها هوش، استعداد و خلاقیت دانش آموزان را مورد سنجش قرار می دهد و سطح معلومات تحصیلی دانش آزموان ارزیابی نمی گردد. بنابراین، آشنایی با سوالاتی که در سال های اخیر در حوزه هوش و استعداد تحلیلی مطرح شده اند، می تواند آمادگی داوطلبان را برای حضور در جلسه آزمون افزایش دهد.
آزمون تیزهوشان ششم به هفتم صرفا دارای سوالات سنجش هوش بوده و از منابع درسی دانش آموزان، هیچ سوالی مطرح نمی گردد.
همان طور که گفته شد، آزمون تیزهوشان پایه ششم به هفتم از سال 97 دستخوش تغییراتی شد و سوالات آن محدود به سنجش هوش دانش آموزان گردید. اما سوالات آزمون سال 95 و 96 شامل دو بخش “استعداد تحصیلی” و “استعداد تحلیلی” بود که به دلیل ایجاد تغییرات در شیوه پذیرش داوطلبان، تنها سوالات “استعداد تحلیلی” دوره های 97 تا 1400 را همراه با پاسخنامه در قالب فایل pdf در اختیار شما کاربران گرامی قرار داده ایم که می توانید با کلیک روی هر یک از عناوین مورد نظر خود، فایل مربوطه را دریافت نمایید.
نمونه سوالات آزمون تیزهوشان ششم به هفتم 1400 – 1401
توجه داشته باشید که محوریت اصلی طراحی سوالات آزمون تیزهوشان ششم به هفتم، خلاقیت، استعداد و هوش متقاضیان می باشد، بنابراین توصیه می کنیم که مدت زمان مناسبی را به مطالعه منابع آزمون تیزهوشان ششم ابتداییاختصاص دهید تا بتوانید از پس سوالات هوش این آزمون برآیید. سوالات این آزمون از آسان به دشوار مرتب شده اند و اگر دقت لازم را به کار ببرید، پیدا کردن پاسخ سوالات بعدی آسان تر خواهد بود.
سوالات آزمون تیزهوشان پایه ششم به هفتم 1400 – 1401
از آن جهت که از سال 97 به بعد سوالات تحصیلی حذف شده و فقط سوالات تحلیلی معیار سنجش دانش آموزان می باشد، دانش آموزان دیگر نیازی به مطالعه کتب درسی ندارند چرا که تمامی سوالات صرفا در زمینه ارزیابی هوش و استعداد داوطلبان طراحی شده اند.
یکی از نکات قابل توجه در آزمون تیزهوشان سال گذشته این بود که شامل دو دفترچه سوالات می شد، دفترچه شماره یک که به سه بخش متفاوت از سوالات تقسیم شد و نقاط ضعف و قوت مربوط به خلاقیت، استعداد و هوش دانش آموزان را مورد ارزیابی قرار می داد و دفترچه شماره دو که به منظور سنجیدن سرعت دانش آموزان طراحی شده بود. در ادامه به نوع، ترتیب و زمان پاسخگویی سه بخش از سوالات در آخرین دوره این آزمون می پردازیم.
سوالات آزمون تیزهوشان ششم ابتدایی 1400 – 1401
دفترچه اول
ترتیب سوالات
زمان پاسخگویی
بخش اول
کامل کردن جمله
60 دقیقه
تشابه روابط بین کلمات
قرابت معنایی
مرتب کردن جملات یک متن
نتیجه گیری منطقی از متن
درک مطلب
بخش دوم
مسئله ی عددی
استدلال منطقی
شمارشی (ترکیبی با ادبیات)
واژه یابی
بخش سوم
سوالات هوش غیرکلامی (تصویری)
همان طور که گفته شد، دفترچه شماره دو آزمون تیزهوشان در آخرین دوره با 40 سوال و زمان 20 دقیقه برای ارزیابی سرعت داوطلبان طراحی شده بود.
لازم است بدانید که به ازای هر پاسخ صحیح، 3 نمره مثبت و به ازای هر پاسخ نادرست، یک نمره منفی به دانش آموز تعلق می گیرد. برای هر یک از سوالات بدون پاسخ نیز نمره ای در نظر گرفته نخواهد شد و در صورتی که برای سوالی بیش از یک گزینه علامت بزنید، به منزله دریافت یک نمره منفی خواهد بود.
در این مطلب منشا این اصطلاح، نظریه روانشناسی آن و یافتههای برخی مطالعات در زمینه اثرات عقده پدر را میخوانید.
سپس توجه شما را به این نکته معطوف میکنیم که چرا این اصطلاح جنسیتی شده و چرا نباید باشد.
در نهایت، برای مقابله با این مسئله راهکارهایی را معرفی خواهیم کرد.
«عقده پدر» یا «مسئله با پدر» به عنوان معادل فارسی Daddy Issues تعریف دقیقی ندارد، اما یک عبارت فراگیرِ مشهور است که ماهیت آن در خصوص کیفیتِ ارتباط فرد با پدرش در کودکی و تاثیر آن در بزرگسالی اوست به ویژه در خصوص پدرانی که غایب یا از نظر عاطفی در دسترس نبودهاند. از این اصطلاح معمولاً به صورت تحقیرآمیز در توصیف زنانی به کار میرود که با مردان مسن وارد رابطه میشوند، شریک جنسی خودشان را «بابا» خطاب میکنند یا رفتارهایی از خود بروز میدهند که از دید عموم غیرعادی یا ناهنجار است.
با این حال، اصطلاحِ «عقده پدر» به رغم رواج آن یک اصطلاح بالینی یا یک اختلال در نظر گرفته نمیشود (منبع: تازهترین بهروزرسانیِ راهنمای تشخیصی و آماریِ اختلالاتِ روانی متعلق به انجمن روانپزشکی آمریکا).
منشا «عقده پدر» کجاست؟ مشخص نیست دقیقاً منشا این اصطلاح (Daddy Issues/مسئله پا پدر) از کجاست، اما ظاهراً نشاتگرفته از ایده عقده پدر است که زیگموند فروید نخستین بار به عنوان بخشی از نظریه روانکاوی خود مطرح کرد.
عقدههای اُدیپ و اِلِکتِرا عقده پدر توصیفکننده تکانههای ناخودآگاهیست که به دلیل رابطه منفی با پدر رخ میدهد که به ایده شناختهشدهتری به نام عقده اُدیپ مربوط میشود.
فروید عقده اُدیپ را اینگونه معرفی کرد: کشش و جاذبه جنسی که یک پسربچه به مادرش دارد و رقابتی که با پدرش احساس میکند.
نظریه فروید در آغاز فقط روی پسرها متمرکز بود، اما کارل یونگ باور داشت دخترها هم میتوانند با مادرشان بر سر جلب محبت پدر رقابت داشته باشند و به همین دلیل نام این پدیده را عقده الکترا نامید.
براساس نظریه رشد روانی-جنسیِ فروید، عقدههای ادیپ و الکترا بین سنین ۳ تا ۵ سالگی بروز میکنند.
اگر عقدههای ادیپ و الکترا تا پایان این مرحله از رشد حل نشوند، ممکن است کودک روی والد جنس مخالف خود متمرکز باقی بماند.
بنابراین، پسرها روی مادر و دخترها روی پدر متمرکز میمانند و نتیجه این تمرکزِ غیرعادی بروز مشکلات در روابط بزرگسالی فرزندان است.
نظریه وابستگی اگرچه فروید ایده عقده پدر را در جریان درک فرایند رشد پسرها مطرح کرد، اما مفهوم وسیعتر آن جنسیتی نیست.
این مبحث به نظریه دلبستگی منتهی شد که روی اثر روابط بین افراد به ویژه فرزندان و مراقبان آنها متمرکز است نه جنسیت. نخستین نظریهپرداز دلبستگی، جان بالبی پیشنهاد کرد سبک دلبستگی یک فرد در کودکی عمیقاً بر سبکهای دلبستگی او در بزرگسالی اثر میگذارد. در نتیجه، کسانی که در کودکی احساس امنیت میکنند و سبک دلبستگی ایمنی دارند همچنان در بزرگسالی هم سبک وابستگیشان ایمن است. اما اگر فردی در کودکی دلبستگی ناایمن داشته باشد، در بزرگسالی به یکی از سه سبک دلبستگی ناایمن دچار خواهد شد.
انواع سبکهای ناایمن دلبستگی مضطرب- پریشانخاطر: این افراد میخواهند نزدیک دیگران باشند، اما نگرانی آنها اینست که مبادا شریک آنها در صورت نیاز کنارشان نباشد. این خواسته آنها را به یک شریک پرتوقع و به اصطلاح چسبنده و آویزان تبدیل میکند.
ترسان- گوشهگیر: این افراد روابط صمیمانه دارند، اما در اعتماد کردن به شریکشان مشکل دارند، چون باور دارند از سمت او آسیب خواهند دید. این ویژگی سبب میل به فاصله گرفتن و دوریگزینی در آنها میشود.
کوچکانگار- اجتنابکننده: این افراد ترجیح میدهند از ایجاد روابط نزدیک و چالشهای احساسی توام با آن اجتناب کنند.
بزرگسالی که سبک دلبستگی ایمن دارد باور دارد در صورت نیاز افرادی هستند که پشتیبان او باشند، اما بزرگسالی که سبک دلبستگی ناایمن دارد به دو شکل رفتار میکند: یا برای ایجاد روابط تلاش میکند، اما این نگرانی را دارد که مبادا کسانی که برایش اهمیت دارند و آنها را دوست دارد تنهایش بگذارند یا به کلی قیدِ ایجاد روابط نزدیک را میزند.
اثرات مسئله با پدر بر اساس مطالعات انجام شده، اثر رابطه منفی با پدر واقعیست. برای نمونه، در مطالعهای رابطه سببی (علتی) میان غیاب پدر یا مشارکت پایین در زندگی دختر و رفتار جنسی پرخطر دختران در بزرگسالی از جمله بیبندوباری جنسی و نگرشهای منفی نسبت به استفاده از وسایل بهداشتی پیشگیری از بارداری ثابت شد. این آثار به رفتارهای غیرجنسی پرخطر یا رفتار جنسی مردان بسط داده نشد.
در ضمن، مردانی که با یک پدر غایب یا به لحاظ احساسی غیرقابلدسترس بزرگ شدند در بزرگسالی دچار طیفی از مشکلات میشوند از جمله فقدان الگویِ مردانه، احساس بیکفایتی مثل نداشتن اعتماد به نفس و عزت نفس و تلاش برای یافتن جایگزینهایی به جای پدر.
دلیل جنسیتی شدن مفهوم مسئله پدر شاید این عقیده که زنان در نتیجه حل نشدنِ عقده الکترا روی پدر متمرکز باقی میمانند سبب ایجاد دیدگاه جنسیتی مرتبط با عقده پدر شده باشد. در حال حاضر ممکن است از این اصطلاح برای توصیف منفی یا حتی تمسخر رفتار زنان در روابط استفاده شود، اما عقده پدر میتواند گریبانگیر همه کسانی شود که از کودکی با زخمهای روانی ناشی از ارتباط با پدر بزرگسال شدهاند.
در حالی که عقده پدر در افراد مختلف به اشکال مختلف بروز میکند، اما نقطه مشترک همه کسانی که عقده پدر دارند جستجو برای تایید شدن از سوی مردان زندگیشان است.
گفتن اینکه زنی عقده پدر دارد قضاوت و تحقیر کسی است که به واسطه رابطه تکوینی با پدرش آسیب دیده است در حالی که در واقعیت مقصر پدر است که در برآورده کردن نیازهای دخترش در کودکی کوتاهی کرده است. خوشبختانه امروزه این اصطلاح دیگر جنسیتی نیست و به صورت گسترده در مورد هر دو جنس به کار میرود.
راهکارهای مقابله با این مشکل اگر در کودکی پدری داشتید که غایب بوده یا به لحاظ احساسی در جریان بزرگ شدن شما غیرمتعهدانه رفتار کرده است، ممکن است تا به امروز همچنان از اثرات منفی آن ارتباط رنج برده باشید. خوشبختانه، به گفته کِیتلین کانتور درمانگر رابطه و روابط جنسی، برای غلبه بر این چالشها راههایی وجود دارد. نخستین گام در مواجهه با این مشکل اینست که بپذیرید پدر شما مسئول مشکل شماست نه شما.
گامهای پیشنهادی کِیتلین کانتور عبارتند از: پذیرفتن. کانتور توضیح میدهد وقتی نیازهای کودکان برآورده نشود این باور در آنها شکل میگیرد که ارزشِ عشق، توجه، علاقه یا برآورده شدن نیازهایشان را ندارند و تاثیر این باور در بزرگسالی آنها هم بازتاب دارد. اما از طریق ترکیب «آموزش و آگاهی» یاد میگیرید تاثیر این رابطهی منفی را بر خودتان تصدیق کنید و درک کنید چگونه با بازآفرینی الگوهای کودکی در روابط کنونی در حال تکرار باورهای قدیمیتان هستید.
سوگواری. به خودتان اجازه دهید دردِ رابطهی منفی با پدرتان را احساس کنید و به خاطر نداشتههایتان در زندگی به واسطه این رابطه بد سوگواری کنید. کانتور میگوید «گذراندن این مرحله توام با خشم است، شامل غم و اندوه میشود، فرصتی برای احساس غم برای جوانیِ خودتان است که نیازهایش برآورده نشده است.»
یادگیری. زمانی که تصدیق کردید چگونه باورهای شکل گرفته در کودکیتان بر روابط کنونی شما اثر گذاشته است میتوانید آنها را با باورهای جدید و سالمتر جایگزین کنید. کانتور به این نتیجه رسیده است بخشی از این یادگیری به این صورت است که وقتی با فردی در رابطه هستید که از نظر عاطفی از شما دور است یا آنطور که شما میخواهید با شما رفتار نمیکند، این مشکلی نیست که شما نیاز به حل کردن آن داشته باشید بلکه اطلاعاتی است که درباره آن شخص به دست آوردهاید و ربطی به خودِ شما ندارد.»
پس از قبول مشکل میتوانید به جای ادامه روابطی که تاکیدی بر الگوهای کودکی شما هستند، شروع به یادگیری نوعی از روابط کنید که خودتان میخواهید.
این مراحل به شروع بهبود عقده پدر شما کمک میکند، اما کانتور هشدار میدهد: «این یک فرایند عمیق است و لزوماً یک فرایند خطی نیست.» در نتیجه، دیدن روانشناس یا درمانگر برای تضمین بهترین نتایج در جریان مواجهه و گذار شما از عقدهی پدر مفید است.
از زمانی که پسرم می تواند حرف بزند و راه برود، خیلی رفتارهای زشت مثل زدن دیگران، پرت کردن اسباب بازی ها و … را می بینم.
مثل آدم های پرخاشگر شده است. نمی دانم واقعا چه کاری باید انجام بدهم و چه برخوردی با او داشته باشم؟
مقدمه
بر اساس مطالعات انجام گرفته می توان گفت که بخش عمده شخصیت انسان در همان دوران کودکی و قبل از ششسالگی ترتیب می یابد؛ به همین منظور این دوران در تربیت کودکان باید بیشازپیش مدنظر قرار گیرد. در واقع تجربیات انسان در دوران کودکی بخش مهمی از شخصیتش را شکل میدهد؛ به همین دلیل است که اهمیت این تجربیات بههیچوجه نباید نادیده گرفته شود.
خشم یک هیجان کاملا طبیعی است که در تمام انسان ها وجود دارد و هیچ فردی را نمی توانیم پیدا کنیم که اصلا خشمگین نشود. اما پرخاشگری کردن طبیعی نیست و افراد دارای بهداشت روان و کسانی که مهارت های زندگی را می دانند، در زمان خشم، پرخاشگری نمی کنند و توانایی کنترل خودشان را دارند. خشم یک واکنش طبیعی است که در انسان ها در برابر موقعیت هایی که در آنها به ناکامی رسیده اند ایجاد می شود.
پرخاشگری و خشونت ممنوع اگر کسی نتواند خشم خود را کنترل کند، نهایتا منجر به بروز پرخاشگری و خشونت می شود. پرخاشگری به رفتارهایی گفته می شود که هدف آن ها آسیب رساندن به خود یا دیگران و محیط از روی قصد و نیت می باشد. پرخاشگری به 2 حالت در افراد دیده می شود: 1- پرخاشگری کلامی همانند توهین کردن و ناسزا گفتن 2- پرخاشگری غیرکلامی همانند پرت کردن وسایل و زدن دیگران افرادی که پرخاشگری می کنند، ظاهری کاملا مشخص دارند، این افراد لرزش دست و پا، تعریق بدن، قرمز شدن چشم، سرد شدن انگشتان دست و پا، گرفتگی عضلات و تغییر فشار خون را از خود نشان می دهند. این نشانه ها ممکن است تا حدی در کودکان پرخاشگر هم دیده شود.
در بسیاری از موارد ناهنجاریهای رفتاری که والدین را نگران و گاه درمانده میکند و پای آنها را به مراکز مشاوره روانشناسی باز میکند، ریشه در محیط خانوادگی و نوع روابط حاکم بر آن دارد؛ رفتارهای ناهنجار اغلب تنها نوعی جلبتوجه منفی از سوی کودکی است که نگران رابطه والدینش است. چنین کودکی با ایجاد ناخواسته مشکل سعی میکند توجه والدین را از موضوع اصلی، یعنی اختلافشان، به او جلب کند؛ از همینرو وجود روابط ناسالم و سرشار از خشونت و در گیری در محیط خانواده، از جمله روابط ناسالمی است که مواجهه کودک با آن میتواند اثرات بسیار وخیمی روی روحیات و نوع رفتارش گذاشته و شخصیت انسان بالغی که قرار است در آینده باشد را شدیداً تحت تأثیر قرار دهد.
علل
۱-رفتار پدر و مادر و تأثیر آن پدر و مادری که رفتار ی بدون کنترل از خود بروز دامی دهندو محیطی سرشار از دغدغه و هراس مداوم و درگیری برای کودک خود فراهم میسازند که در این محیط قدرت به ابزار رُعب و وحشت تبدیل میشود، تهدید جای امنیت را گرفته و بیاعتمادی جایگزین اعتماد میشود؛ این فضا پنهانکاری را به کودک آموزش می دهد، موضوعی که خود عامل افزایش اضطراب است. چنین ترس مداومی، تواناییهای کودک را تحت تأثیر قرار میدهد و از جمله ممکن است بهآسانی نتوانند احساساتشان را بیان کنند و نسبت به بسیاری از امور بیتفاوت شوند؛ استمرار این رفتار زشت احتمال توسل والدین به خشونت را بالا برده و ممکن است میزان آن را افزایش دهد که خود به یک دور باطل فرسایشی میانجامد؛ گاهی هم برنامههای خشن تلویزیونی دلیل تحریک و تهییج خشونت میشود؛ از اینرو باید به پدر و مادر آموزش داد که از فرزندانشان بخواهند آنچه را که در برنامههای تلویزیونی میبینند با اتفاقات واقعی مقایسه کنند؛ آنان باید به کودکان تفهیم کنند که تلویزیون در واقع مانند یک داستانگو است که داستانهای آن ساختگی است؛ آنان میتوانند به زبانهای ساده به کودکان تفهیم کنند که چگونه از جنبههای فنّاورانه مانند موزیک و نورپردازی، برای تحت تأثیر قرار دادن هیجانها و عواطف مخاطبان بهرهبرداری میشود (حکیم آرا ۲۴۵:۱۳۸۸).
۲- میزان تأثیر خشونت خانگی تأثیر خشونت خانگی بر کودک به عوامل متعددی از جمله ماهیت و نوع آن، اینکه موردی باشد یا دائمی، در چه سن یا دورهای از رشد بروز کند و امثالهم نیز بستگی دارد؛ میزان رابطه کودک با والدینی که دست به اِعمال خشونت میزنند از جمله عوامل مهم در تعیین میزان تأثیرپذیری کودک از خشونت است؛ با استناد به تئوری یادگیری اجتماعی (باندورا) کودکان از طریق مشاهده و تقلید، مدلهای متفاوت رفتاری را یاد میگیرند و آن را بروز میدهند. هرچه رابطه بین کودک و والدین نزدیکتر باشد، میزان الگوبرداری آنان بیشتر است؛ تحقیقات نشان دادهاند رفتار کودکان کاملاً تحت تأثیر رفتار والدین پرخاشگر بوده و چرخهای از خشونت و پرخاشگری در رفتار اجتماعی را به وجود آورده است.
رفتار خشن و متقابل پدر و مادر روی دختران و پسران اثرات متقابل میگذارد؛ فعلوانفعالات رفتاری نوجوانان با توجه به عملکردهای خشونتآمیز والدین، بهطور کامل آشکار میسازد که خشونت بین والدین، برابری و توازن قدرت را از بین برده و ساختار خانواده که در شرایط عادی شامل پدر و مادر و فرزندان است را مخدوش میکند. کودکان ما امروز در جامعهای زندگی میکنند که ساختار روانی و فرهنگی و سیاسی آن، تفاوتهای ویژه خردسالان را با شرایط زندگی بزرگسالان محترم نشمرده و برای آن ارزش و اعتبار خاص قائل نیست، وقتیکه دریچههای جهان بزرگسالان با همه ویژگیهای آن به روی اطفال خردسال باز میشود، طبیعی و بدیهی است که همهچیز اینها مورد تقلید آنان قرار میگیرد؛ از آن جمله: ارتکاب به جرائم مردانه!(پستمن ۲۶۹:۱۳۸۸؛ از سوی دیگر، در اثر خشونت پدر با زن، مادر که باید در کنار پدر قادر به تضمین امنیت فرزند باشد از سطح خود نزول میکند. چنین مادری که خود حس امنیت ندارد، طبیعتاً نمیتواند امنیت فرزندش را تأمین کند. در واقع خشونت خانگی موجب تغییر نقش اعضای خانواده و جابهجایی جایگاهها میشود.
اگر خشونت والدین را بهحساب طرز رفتار آنها بگذاریم، میتوان آن را بهصورت یک رابطه مؤثر هم در نظر گرفت، که تأثیرش روی کودکان هم بهصورت مستقیم و هم غیرمستقیم در غالب رفتاری تهاجمی یا اختلال در احساسات، کاملاً واضح و ثابتشده است؛ این چشمانداز به رفتار خشونتآمیز پدر و مادر وقتی بهتر تأثیر خود را نشان میدهد که در کانون خانواده امری طبیعی، پذیرفتهشده و جا افتاده باشد. مفهوم نهفته در این چهارچوب و یافتههای پژوهشگران، نتایج وسیعتری را به دست میدهد که نشان میدهند هرگونه اختلال در رفتار انسان میتواند دلیل اختلال در عملکرد و احساس باشد و قابلگسترش در همه جوانب زندگی مثل: ازدواج، خانواده، تربیت فرزند و رفتار اجتماعی است. خشونت والدین و تجربیات به دست آمده از آن، راه بروز خشم را به کودک میآموزد؛ رفتار ناشی از خشم، سردی، یا نفرت که گاه باعث برخوردهای فیزیکی میشوند، راحتتر از رفتاری ناشی از تهاجم و تجاوز قابل تشخیص است.
۳- خشونت بین والدین در خانه نتیجه تحقیقات روی کسانی که در کودکی شاهد خشونت بین والدینشان بودهاند، نشان میدهد که درصد زیادی از این افراد در سنین بلوغ و بالاتر، رفتارهای خشونتآمیزی در رابطه با دیگران از خود بروز داده و مشکلات روحی و روانی، درماندگی و آسیب زدن به خود (اقدام به خودکشی، اعتیاد) در میانشان رایج است؛ بنابراین خشونت بهطورکلی دو بعد دارد، نخست، عمل خشونتآمیز فیزیکی (یعنی آسیب رساندن جسمی) و دوم، خشونت نمادی (ابراز خشونت بهطورمعمول کلامی است و ابتدا آسیب روحی یا عاطفی به قربانی وارد میشود (فاضل ۳۹:۱۳۸۷)؛ برخلاف باور همگانی که محیط خانه را محیطی امن تصور میکنند، «خانه» میتواند بیش از هر مکان دیگری برای کودکان نا امن و خطرناک باشد، شواهد نشان میدهند که کودکان در خانه خود بیش از هر جای دیگر در معرض خشونت قرار میگیرند؛ آنان یا بهصورت مستقیم قربانی خشونت والدین و نزدیکان خود میشوند و یا بهطور غیرمستقیم و تنها با مشاهده اعمال خشونت بین والدین آسیب میبینند؛ وجود حتی خشونت لفظی بین والدین در مورد مسائلی که به کودک مربوط میشود، میتواند حس تشویش و اضطراب را در او بیدار کرده و در او احساس ناامنی ایجاد کند؛ اگر در اینگونه مواقع کودک احساس کند که خودش عامل اختلاف و عدم توافق و در نتیجه منشأ بروز خشونت بین والدینش بوده، امکان آسیبپذیریش بیشتر شده و احتمال اینکه از اعتمادبهنفس پایینی برخوردار شود و نشانههایی از افسردگی بروز دهد، افزایش مییابد. حتی فیلمی که در منزل به نمایش درمیآید، میتواند تأثیرگذار باشد. شخصیت داستانی در فیلم خیلی مهم است. شخصیتهای مختلف در برنامههای تلویزیونی خشونت را بهروشهای مختلف اعمال میکنند. پژوهشها نشان میدهند بینندگان گروههای سنی مختلف، بیشتر از شخصیتهای مهاجمی تقلید میکنند و خشونت را از افرادی فرامیگیرند که آنها را شخصیتهای جذبی تشخیص داده باشد؛ بنابراین مهاجمی که شخصیتی جذاب یا دوستداشتنی دارد، میتواند در مقایسه با مهاجمی که شخصیتی خنثی یا غیر جذاب دارد، الگوی رفتاری قویتری باشد ؛ از سوی دیگر، تحقیقات روی تعدادی کودک ده تا دوازدهساله، نشان داده که وقتی والدین، مسئولیت اختلافشان را به عهده گرفته و آن را به گردن کودک نیانداختهاند – حتی موقعی که او عامل اختلاف بوده – کودک اغلب خود را مسئول اختلاف فرض نکرده و در نتیجه آسیب کمتری دیده است. تحقیقات همچنین نشان داده والدینی که خود در کودکی قربانی خشونت بودهاند، بیش از دیگران در ایفای درست نقش پدر یا مادر دچار مشکل میشوند؛ آنها ممکن است به نیازهای فرزندانشان توجه کافی نکرده و نتوانند بهموقع و بهدرستی به آنها پاسخ داده و حس امنیت مورد نیازشان را تأمین کنند؛ پس فضای خانواده چه از لحاظ برخورد والدین با یکدیگر و چه از لحاظ برخورد با فرزند و همانگونه که گفته شد، بسیار مهم است(حاتمی، ۶۸:۱۳۸۷).
۴- علل یابی خشونت و کمک به رفع آن هم فروید هم لورنز معتقدند که پرخاشگری بهعنوان یک نیروی نهفته در انسان دارای حالت هیدرولیکی است، یعنی بهتدریج در شخص متراکم و فشرده میشود و نیاز به تخلیه پیدا میکند؛ به نظر فروید اگر این انرژی به شکلی مطلوب و صحیح مثلاً از طریق ورزشها و بازیها، تخلیه شود، جنبه سازنده خواهد داشت. در غیر این صورت بهگونهای مخرّب تخلیه میشود که اعمالی نظیر قتل، ضرب و شتم، تخریب و نظایر آن از این جملهاند؛ در برابر گروهی که به ذاتی بودن پرخاشگری اعتقاد دارند، گروه دیگری هستند که اصولاً چنین اعتقادی را در مورد انسان خطرناک و مخرّب میدانند؛ به عقیده آنان چنین طرز فکری سبب میشود که پرخاشگری مانند میل به غذا، یک واکنش اجتنابناپذیر تلقی شده، بنابراین دست ما را در کنترل یا کاهش آن ببندد؛ این گروه معتقدند که برخلاف نظریه غریزیون، دلایل فراوانی میتوان ارائه داد که پرخاشگری منشأ غریزی و ذاتی ندارد و به همین دلایل از لحاظ اجتماعی، هم قابل آموزش و هم قابل پیشگیری و کنترل است.
فارغ از این دو نظریه میتوان چند علت مشخص برای خشنونت و بروز آن پیدا کرد: الف. خشونت در قالب پرخاشگری فیزیکی یا لفظی ممکن است ناشی از ناکامیهای اساسی باشد یا به دلیل وجود مدلهای پرخاشگرانه در محیط زندگی (خانه یا مدرسه) نوجوان ایجاد شود؛ ب. نوجوانان خشن معمولاٌ والدینی پرخاشگر دارند که روشهای تربیتی آنها بیشتر مبتنی بر سختگیری، خشونت و تنبیه بدنی است؛ پ. عامل وراثت هم میتواند در رفتار خشن یک نوجوان نقش داشته باشد که بیشتر رفتاری اکتسابی و آموخته شده است؛ تحقیقات نشان می دهد که در اغلب مواقع، تربیتهای کارآمد و قوی میتواند آثار وراثت را تحت پوشش خود قرار دهد؛ ت. نوجوانی که پرتوقع و نازپرورده بار آمده است و انتظار دارد که همگان به خواستهای او احترام بگذارند، هنگام برآورده نشدن انتظاراتش، عصبانی میشود و به خشونت و پرخاشگری متوسل میشود؛ ج. نابسامانیهای خانواده میتواند از عوامل دیگر ایجاد خشونت در قالب پرخاشگری باشد؛ مانند غیبتهای طولانی پدر یا مادر، درگیری و اختلاف، جدایی و متارکه و محیطهای زندگی دور از تفاهم و مسالمت.
۵- خشونت ناشی از رسانه در فضای خانه طبق فرضیه بازداری زدایی، کودکان و سایر افراد با آموزش و تجربه از انجام دادن رفتار پرخاشگرانه نهی میشوند، چنانچه مقدار زیادی خشونت در تلویزیون مشاهده کنند، بازداری خود را نسبت به اعمال پرخاشگرانه از دست میدهند و در تعامل با دیگران بهراحتی به خشونت متوسل میشوند؛ کودکانی که شاهد برنامههای خشونتآمیز تلویزیونی هستند، درباره این برنامهها در مدرسه گفت وگو میکنند و بهتدریج خشونت را بهعنوان راهی برای حل مشکلات میپذیرند؛ برای مثال به همکلاسیهای خود صدمه میزنند، بحثوجدل میکنند، از قواعد کلاس پیروی نمیکنند و برای آنچه میخواهند، بردباری کمتری نشان میدهند (حسینی انجدانی ۸۶:۱۳۸۷). برعکس کودکانی که در معرض خشونت رسانهای قرار میگیرند از رسانه یاد میگیرند که چگونه موقعیتهای خطرناک را حلوفصل کنند و در نتیجه آسیبپذیری کمتری دارند؛ به این ترتیب خشونت رسانهای میتواند مفید واقع شود و به کودکان کمک کند تا دنیای اطراف را بهتر درک کنند و خشونت را بهعنوان واقعیت جامعه بپذیرند و این امر بهنوبه خود به آنان کمک میکند تا بهگونهای مناسب با موقعیتهای خطرناک روبهرو شوند (حسینی انجدانی ۸۹:۱۳۸۷)؛ بنا بر نظر گربنر کسانی که مقدار زیادی از برنامههای خشونتآمیز تلویزیونی را تماشا میکنند، نسبت به جهان نگاه و ارانهای دارند؛ یعنی این باور در آنان تقویت میشود که جهان خشن است و باید از آن ترسید؛ گربنر همچنین تصریح میکند که برنامههای خشونتبار تلویزیونی، حساسیت نسبت به خشونت را در دنیای واقعی در میان بینندگان این برنامهها از میان میبرد (فاضل ۱۴۸:۱۳۸۷).
۶- انتقال خشونت از طریق وراثت تأثیرات خشونت و بدرفتاریهای پدر و مادر کودکان از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد؛ افرادی که خودشان در دوران کودکی مورد اذیت و آزار اطرافیانشان قرارگرفتهاند، به احتمال زیاد همین رفتارها را به فرزندانشان منتقل میکنند؛ از سویی دیگر خشونت نسبت به کودک به دو گروه تقسیم میشود: الف) خشونتهای روانی، مثل محرومیتهای عاطفی، تهدید، شرمنده کردن، تمسخر، بیتوجهی به نیازهای روانی – جسمی کودک، ناسزاگویی، تحقیر و… ب) خشونتهای بدنی، مثل کتک زدن، پرت کردن، سوزاندن، ضربه زدن با اشیا و…؛ کودکان و نوجوانانی که مورد بیمهری و محرومیتهای عاطفی قرار میگیرند، رفتارهای مخالفت آمیزتر، مقاومتکنندهتر، خشنتر و پرخاشجویانِتری از خود بروز میدهند؛ تنها پیامی که خشونت و تنبیههای بدنی برای کودک دارد، این است که پدر و مادر هیچ علاقهای به نیازها و خواستههای او ندارند و از اینکه جثهای بزرگتر و قدرتی بیشتر از کودک دارند، نهایت سوءاستفاده را میکنند و او را با اعمال زشت و خشن مورد سرکوب و ایذا قرار میدهند؛ کودک (یا نوجوان) نیز در این بین درمییابد، کسانی را که با علاقه دوست میداشته است و به آنها اعتماد کامل کرده است، موجب غم، ناراحتی و آزار او میشوند؛ والدین بدرفتار و خشن دارای خویی تند، عصبی و پرخاشگر هستند و بیشتر از آنکه رفتارهای سازنده و مثبت از خود نشان دهند، در کلام و اعمالشان انتقاد، تهدید و خشونت دیده میشود؛ زمانی که بچههای این والدین تحتفشارهای روحی شدید قرار میگیرند و شروع به گریه و بیتابی میکنند، بهجای آنکه مورد محبت و نوازش واقع شوند، مورد اذیت و واکنشهای تند آنها واقع میشوند؛ اینگونه فشارهای عصبی بر کودک موجب شبادراری، هراس، رفتارهای ضداجتماعی، ممانعت از نظم و انضباط در آنها دیده میشود و بهنوعی آنها را به سمت اذیت و آزار همکلاسها و دوستانشان هدایت میکند؛ ادامه این روند منجر به انحطاط اخلاقی و پیامدهای منفی مثل بزهکاری، سیگار کشیدن، اعتیاد، مصرف دارو و… در آینده خواهد شد؛ تحقیقات نشان میدهند کسانی که بیش از ۴ حادثه بدرفتاری و آزار در کودکی تجربه کردهاند، ۱۲ برابر بیشتر با خطر اعتیاد به مواد مخدر، الکل و… روبهرو هستند.
۶-۱- رفتار غیرقابلپیشبینی رفتارهای دستهای از والدین قابل پیشبینی نیست و کمتر با رفتار و اعمال کودک مرتبط است؛ برای مثال کودک چه رفتار خوبی داشته باشد و چه کجخلقی و بداخلاقی کند، آنها کماکان او را مزاحمی کوچک میدانند؛ این والدین کودک گریان و یا کودک خندان را به یک اندازه آزاردهنده میبینند. خشونتهای بدنی در این والدین بهطور ناگهانی بروز نمیکند، بلکه همراه با انواع دیگر پرخاشگریهای لفظی و بدنی زیاد میشود؛ اینان توقعات نامتناسب و وارونهای از فرزندان خود دارند؛ برای مثال، خودشان را کودک و فرزندانشان را مسئول زندگی و نانآور خود میدانند. معمولاً یکی از والدین (یا پدر و یا مادر)، نقش آزاردهندگی فعال را به عهده میگیرد و دیگری با سکوت اختیار کردن در برابر خشونتهای او، نقش منفعلانه به خود میگیرد و با آزار کودک توافق میکند. در واقع کودکآزاری یک بیماری طبی – اجتماعی است که روزبهروز بیشتر در جوامع رسوخ میکند و بازتاب آن در تمام آمارهای جنایی مشهود میشود. خشونت و آزار کودکان مخصوص جامعه یا طبقه خاصی نیست، اکنون همه کشورهای دنیا و طبقات اجتماعی مختلف با آن دست به گریبانند (اصلانی ۱۳۸۲: ۳۱۸)؛ برای مثال، طبق گزارش پلیس انگلستان، کودکآزاری در این کشور از سال ۱۹۹۶ بیش از ۲۰ درصد افزایش داشته است و علت آن هم افزایش خشونت در جامعه و خانواده است؛ در همین سال، حدود ۱۰ هزار مورد کودکآزاری در ایالاتمتحده منجر به مرگ کودکان شده است. آمار نشان میدهد که والدین بدرفتار معمولاً بین ۳۵ – ۳۰ سال دارند و کودکان آزاردیده هم در اکثر موارد زیر ۱۰ سال هستند. بیشترین آزار نیز از نوع جسمانی بوده است. تهیه آمار دقیقی از بدرفتاری و آزار بدنی کودکان مشکل است، زیرا افرادی که این بدرفتاریهای را انجام میدهند و نیز قربانیان آنها از اینگونه رفتارها شرمسارند و از پذیرش این موضوع که دست به چنین اعمالی میزنند، وحشت دارند؛ علاوه بر آن، در بیشتر موارد این بدرفتاریها در خلوت صورت میگیرد، و کودکانی که مورد آزار قرار میگیرند، از بازگو کردن آنچه بر آنها گذاشته است، ناتواناند. تنها با بررسی و جمعآوری اخبار روزنامهها در سال ۱۳۷۷ _ ۱۳۷۵ (و نه همه موارد بدرفتاری و خشونت علیه کودکان)، میتوان دریافت، که بیشترین خشونت و آزار در مورد دختران زیر ۱۰ سال (۳۵ درصد) صورت گرفته است و بیشترین آزارگران مردان (۷۰درصد) بودهاند. همچنین ۷۰ درصد این آزارگریها در محیط خانه صورت میگرفته است. در مورد کودکآزاریها، بیشترین درصد مربوط به کودکانی بوده است که والدین آنها از هم جد اشدهاند؛ بهعبارتدیگر، فرزندان حاصل طلاق و گسستگیهای خانوادگی در معرض بیشترین اذیت و آزار و خشونت (۴۰درصد) بودهاند. طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی هم، روزانه بیش از ۲۳ کودک در نتیجه بدرفتارهای والدین خود تلف میشود (یعقوبی فر ۱۳۸۵: ۱۹).
۶-۲- کودکان ناسزاگو امروزه بسیاری از والدین نگران بددهانی یا بدزبانی فرزندانشان هستند و از خود میپرسند که آنها این صحبتها را چگونه یاد گرفتهاند؟ چرا این اتفاق برای فرزند ما افتاده؟ آیا خودمان مقصر بودهایم؟ جمعی از والدین میگویند، ما که این حرفهای زشت را بر زبان نمیآوریم، پس چگونه فرزندمان چنین حرفهایی میزند؟! درنهایت نیز این سؤال برایشان مطرح است که چه باید کرد تا کودک این عادت ناپسند را ترک کند. همانطور که در بحثهای گذشته درباره رفتار کودکان متذکر شدیم، بسیاری از اعمال بچهها از عملکرد والدین نشئت میگیرد. کودکان رفتارهای پدر و مادر را بهطور ناخودآگاه درونی میکنند. رفتارهای درونفکنی شده جزو معیارهای نهادینه شده کودک قرار میگیرند و سپس او مطابق این معیارها عمل میکند؛ به این فرآیند همانندسازی میگویند. کودک والدین خود را بهعنوان اولین الگوهای زندگی میپذیرد و چون به آنها عشق میورزد و آنان را سمبلهایی قوی میداند، رفتار والدین برای او شاخص و الگو قرار میگیرد. گاهی بین درونفکنی یک رفتار و بروز آن فاصله زمانی وجود دارد؛ برای مثال، کودک گفتاری ناپسند را ماهها قبل از زبان پدر یا مادر شنیده، اما برونریزی آن امروز صورت میگیرد. این مدت به تشخیص کودک و شرایط او بستگی دارد که چه زمان، چگونه و در برابر چه کسی کلام زشت را به کار برد. در بعضی خانوادهها، والدین با فرزندان خود بسیار خصمانه رفتار میکنند و درعینحال آنان را آزاد میگذارند. به این گروه از پدر و مادرها، والدین خصمانه آزاد گذارنده میگویند؛ آنها خود از حرفهای زشت استفاده میکنند و فرزندان نیز آزادند که اینگونه عبارات را به کار برند؛ یعنی هیچ اقدامی در جهت جلوگیری از این رفتار به عمل نمیآید؛ و یا از نظر تربیتی هیچگونه تدبیری از طرف والدین برای ترک این عادت در بچهها صورت نمیگیرد. ذکر این نکته ضروری است که چه والدین حرفهای زشت را به فرزند خود بگویند و چه در حضور او در برابر فرد دیگری اینگونه گفتار را به کار ببرند، کودک، آنها را میآموزد و بهوقت نیاز بر زبان میآورد. از دیگر علتهای یادگیری کلام زشت، ارتباط کودکان با دوستان و با بچههای دیگر است. بسیاری اوقات کودکان عامل بدزبانی یکدیگرند. در مهدکودک، مدرسه، کوچه و هر جای دیگری که بچهها فرصت بازی و بهخصوص درگیری با هم را پیدا کنند، ممکن است این بدآموزی صورت بگیرد. از دیگر عوامل بروز بدزبانی در بچهها، بهکارگیری کلام زشت بهعنوان اعتراض است. کودک با بر زبان آوردن اینگونه حرفها اعتراض خود را نشان میدهد؛ این نوعی رفتار تلافی جویانِ است که بعضی کودکان در پیش میگیرند؛ آنها احساس میکنند، فقط با ادای اینگونه کلمات است که تخلیه میشوند و میتوانند نارضایتی خود را نشان دهند. گاهی که کودک خردسال برای اولین بار از کلمات زشت استفاده میکند، موجب خنده و مزاح اطرافیان میشود. اینگونه برخورد از همان ابتدا برای او حکم تشویق به انجام این رفتار را خواهد داشت و بهتدریج به آن عادت میکند. در پارهای از موارد نیز کودکان با بر زبان آوردن حرفهای زشت میتوانند به خواستههای خود برسند؛ بنابراین بدزبانی را راهی برای رسیدن به اهداف خود تلقی میکنند و در درازمدت جزو رفتار آنان خواهد شد.
جمعبندی پدران و مادران بهعنوان اولین معلم کودکان، دارای وظایف و نقشهای متعددی هستند که از جمله آنها میتوان به نظارت منظم بر رشد سالم آنان و ایجاد یک محیط پر مهر و آرام اشاره کرد. نقش دیگر هر یک از آنها این است که به کودک خود کمک کنند تصور خوبی از خود داشته باشد، هرچند که عامل واحدی وجود ندارد که مطلقاً برای دستیابی کودک به این حس نقش اساسی داشته باشد؛ ولی آنچه حائز اهمیت است، پذیرش همیشگی بدون قید و شرط، اهمیت دادن، همدلی و احترام حفظ یک رابطه مشترک بزرگمنشانه بین کودک با والدین و تشویق آزادی و استقلال در چارچوبهای مشخص، مسلماً بهترین زیربنا برای ایجاد چنین تصوری است؛ قابل توجه است که شخصیت کودک از سه جزء اصلی تشکیل شده است؛ اول، تهیج پذیری که عبارت است از گرایش به اینکه بهراحتی و شدیداً ناراحت و درمانده شود، آرام کردن چنین کودکانی بسیار مشکل است؛ دوم، فعالیت، یعنی مقدار رفتاری که یک کودک از نظر حرکت و سرعت صحبت کردن نشان میدهد یا مقدار انرژیای که صرف فعالیتهای مختلف و بیقراری میشود؛ سوم، اجتماعی بودن به معنای طلب تمتع ویژه از ثمرات تماس اجتماعی است؛ چنین کودکانی ترجیح میدهند با دیگران باشند و فعالیتهای مشترک را دوست دارند. در واقع شخصیت کودکان مخلوطی از این سه جزء به مقادیر مختلف است حتی از همان روزهای اول زندگی میتوان دریافت که کودک به یکجهت بیشتر متمایل است، یعنی یا هیجانی یا فعال یا اجتماعی است؛ بهطور مثال کودکان هیجانی زیاد گریه میکنند و آرام کردن آنها آسان نیست، کودکان فعال بیقرارند و زیاد نمیخوابند و دیگر آنکه کودکان اجتماعی میتوانند عاطفه خود را از بدو تولد نشان دهند به این صورت که آغوش اطرافیان را بهراحتی پذیرفته و آرام میشوند، اگر کودکی در یکی از این ویژگیها افراط میکند وظیفه والدین این است که ضمن تعدیل آن تعادلی را در همه جنبهها برای وی ایجاد نمایند. تمامی والدین دوست دارند که کودکانشان با شخصیتی متعادل بزرگ شوند. آگاهی از مراحل مختلف که کودک ضمن رشد طی میکند، میتواند یاریگر خوبی باشد، بهعنوان نمونه تا سن یکسالگی، تمام سعی کودک این است که دریابد آیا دنیای اطراف قابلاعتماد است یا نه، نتیجه ایدئال این است که کودک بیاموزد به مادر یا شخصیتی که از او مراقبت میکند اعتماد نماید. او همچنین باید به توانایی خود برای خلق رخدادها نیز اعتماد پیدا کند. عنصر اصلی این امور آن است که کودک بتواند یک دلبستگی مطمئن زودرس با والدین خود برقرار نماید.
نویسنده: دکتر محمدکاظم بخشنده : فوق تخصص مغز و اعصاب کودکان -فلوشیپ نوروماسکولار
ما در این سایت پرسشنامه های استاندارد (دارای روایی، پایایی، روش دقیق نمره گذاری ، منبع داخل و پایان متن ) ارائه می کنیم و همچنین تحلیل آماری کمی و کیفی رابا قیمت بسیار مناسب و کیفیت عالی و تجربه بیش از 17 سال انجام می دهیم. برای تماس به ما به شماره 09143444846 در شبکه های اجتماعی پیام بفرستید. ایمیلabazizi1392@gmail.com
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به لنسرسرا و محفوظ است.
این سایت دارای مجوز می باشد