اگر همین امروز؛ آخرین روز عمرت باشد، دوست داری چه خاطرهای از تو در ذهن مردم باقی بماند؟ با چه کلام و اقدامی خودت را توصیف میکنی؟ این سوالی مهم است که باید در موردش فکر کنی. اگر همین امروز بمیری؛ دوست داری که در مجلس ختم، مردم راجع به تو چه بگویند؟
لطفا کمی وقت بگذار و به این موضوع مهم توجه کن! آیا حیات تو هدفمند بوده است؟ آیا عمری پربار و معنوی داشتی؟ آیا پس از این همه تلاش و تقلا و دویدن در زندگی به آن چیزهایی که میخواستی رسیدی؟ یا اینکه فقط عمرت را سر مسائل بیهوده هدر دادی؟ نکند تو هم مثل بقیه مردم فکر میکنی تا آخرین روز حیات، زندگی بر وفق مرادت نبوده است. در این صورت چاره چیست و چطور میتوانی زندگیات را دوباره ارزیابی کنی؟
همین حالا از آخر شروع کن! دلت میخواهد در آخر عمر مردم در موردت چه بگویند؟ این موضوع باعث میشود مهمترین معیار و هدف زندگیت را کشف کنی. به عنوان مثال: اگر دلت میخواهد مردم بگویند: «تو مادری دلسوز و همسری فداکار بودی» معلوم است که زندگی خانوادگی، جزو اهداف والای زندگیت است. هماکنون اگر از بعضی از جنبههای زندگیت راضی نیستی، یعنی که زندگیت با معیارهایت مطابقت ندارد.
خودت را با معیارها وفق بده
باتوجه به مثال بالا، اگر خانواده یکی از دغدغههای اصلی تو در زندگی باشد و از طرفی دوازده ساعت در روز را کار میکنی و مدام هم در مسافرت هستی، یعنی که تو همگام با ارزشها و معیارهای خانوادگی پیش نمیروی.
زمانيکه با معیارهای زندگی همنوا نباشی، حاصل آن همیشه عدم رضایت در زندگی خواهد بود. ناخشنودی باعث ایجاد احساسات منفی میشود که به نوبه خود انرژی منفی را ساطع میکند و بدینصورت انرژی منفی بیشتری به زندگیت جذب میشود.
زمانیکه حواست به معیارها و ارزشهای زندگیت باشد، با استفاده از آنها، آگاهانه زندگی را خلق میکنی که موجب آرامش درونی، آزادی و شادیت خواهد شد.
از تعبیر و تفسیر دست بردار
آیا میدانی در گامبهگام تجارب زندگی، تو در حال برچسب زدن به موارد مختلف هستی؟ مثال: این تجربه مثبت، نفی یا خنثی است.
هر برچسبی که به زندگیات بزنی واقعیت پیدا میکند. خودت مفسر وقایع زندگیات هستی و تفسیر آن، که ساخته و پرداخته ذهنت است، براساس باورها، سبک تربیت و تجارب گذشتهات است. تو این قدرت را داری که در هر وضعیتی احساس خاصی را انتخاب کنی. اگر درمورد اتفاق بهخصوصی حالوهوای خوبی نداری، راجع به آن فکر کن و ببین که خودت چه بازخوردی به آن دادی.
بهعنوان مثال: اگر بنا به دلایلی شغلات را از دست دادی و واقعا از این قضیه دمغ هستی، از خودت بپرس: «چرا این حالوهوای منفی را دارم؟»شاید جوابت این باشد :«باورم نمیشود که رئیسم مرا از کار برکنار کرد. من که مدت 10 سال برای او جان کندم! انصافا باید با من چنین برخوردی میشد؟ او هر گز قدرم را ندانست.» در این سناریو، از نظر خودت کارت را از دست دادهای چراکه رئیست به تو اهمیتی نمیداد و قدر تو را نمیدانست! تعبیر و تفسیر تو از این وضعیت میتواند عوامل متفاوتی داشته باشد: شاید در گذشته و در دوران کودکی مورد بیمهری خانواده قرار گرفتی و آنها بارها به تو گفته بودند که تو بیلیاقت هستی. حالا خودت هم بر اساس سابقه ذهنیت، وضعیت موجود را به این صورت تعبیر میکنی.
بههرحال اگر تو خانوادهای بامحبت داشتی و در کودکی در محیطی پر از عشق و صفا بزرگ شده بودی، در این موقعیت جور دیگری واکنش نشان میدادی و مساله را شخصی نمیکردی و میگفتی: «خوب؛ چه کاری از دستم بر میآید ؟ اینجور موارد برای همه پیش میآید. حالا هم طوری نشده؛ به امید خدا دنبال کاری بهتر میگردم.»
اینها دو تفسیر متفاوت از یک وضعیت بود. چون تو در تعبیر و تفسیر خبره شدهای؛ بهتر نیست که در هر تجربه و موقعیتی، برداشت و تجزیه و تحلیلت صرفا از بعد مثبت باشد؟ راحتترین راه این است که تو واقعیتها و دیدگاه و تفسیرهایت را از هم مجزا کنی. حقایق در مثال بالا این است که: تو مدت 10 سال برای آن شرکت کار کردی و حالا از شغلت برکنار شدهای. این حقیقت است. فقط همین! بقیه چیزها تعبیر و تفسیر خودت است. وقتی حواست به این مورد باشد، میتوانی برای برچسب زدن به وضعیت، دیدگاهی مثبت را انتخاب کنی. تو میتوانی اصلا هم بهروی خودت نیاوری و با توکل الهی برای پیدا کردن کاری بهتر بیشتر تلاش کنی.
پس خیلی مهم است که تفاوت بین حقایق و تعبیر و تفسیر از وضعیت را شناسايی کنی. هرچه زودتر دستبهکار شوی، با انتخابی مثبت، انرژی مثبت را هم از کائنات جذب میکنی و زودتر بر زندگی دلخواهت مسلط میشوی و به آرامش خاطر میرسی.