حضرت لقمان

حکایت

حضرت لقمان که معاصر حضرت داوود بود ، در ابتدای کارش بنده یکی از ممالیک بنی اسرائیل بود .

روزی مالکش آن جناب رابه ذبح گوسفندی امر فرمود و گفت : بهترین اعضایش را برایم بیاور .
لقمان گوسفندی کشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالک خود آورد . پس از چند روز دیگر خواجه اش گفت : گوسفندی ذبح کن و بدترین اجزایش را بیاور .
لقمان گوسفند کشت و دل و زبانش را بنزد خواجه و مالک خود آورد .
خواجه گفت : به حسب ظاهر این دو نقیض یکدیگرند ! !
لقمان فرمود : اگر دل و زبان با یکدیگر موافقت کنند بهترین اعضاء هستند ، اگر مخالفت کنند بدترین اجزاست . خواجه را از این سخن پسندیده افتاد و او را از بندگی آزاد کرد.