🔸روباهی به داخل تاکستانی خزید. با اشتیاق به انگورهای درشت، بنفش و رسیده خیره شد. پاهای جلوی خود را به تنه درخت تکیه داد، گردنش را کش آورد و سعی کرد خودش را به میوهها برساند، اما خیلی دور بود. ناراحت شد و شانسش را یکبار دیگر امتحان کرد، ولی تنها چیزی که داخل دهانش شد هوا بود. بار سوم با تمام قدرت پرید و کمی بعد به شدت زمین خورد اما هنوز هیچ برگی از جایش تکان نخورده بود. روباه با نارضایتی گفت: “این انگورها اصلا رسیده نیستند. چرا باید انگور ترش بخورم؟” و با سربلندی به جنگل بازگشت.
🔸در واقع وقتی روباه خواست کاری انجام بدهد و ناکام ماند، یک ناسازگاری به وجود آمد. او میتواند این مشکل را به سه شیوه رفع کند:
▪️اینکه هر طور شده انگور را به دست بیاورد.
▪️اعتراف کند توانایی لازم را ندارد.
▪️بعداً هر طور میخواهد آنچه اتفاق افتاده را تعبیر کند.
مورد آخر، نمونه یا تحلیلی از ناهماهنگی شناختی است.
🔸فرض کن ماشین تازهای خریده ای. اما بلافاصله از تصمیمت پشیمان شده ای. موتورش صدای جتِ در حالِ روشن شدن میدهد و توی صندلی راننده راحت نیستی. پسدادن ماشین به معنای اعتراف به اشتباه خواهد بود (وکه این را نمیخواهی!) البته فروشنده احتمالاً راضی به پس دادن کل پول تو نخواهد بود. پس خودت را متقاعد خواهی کرد صدای بلند موتور و ناراحت بودن صندلی، امکاناتی امنیتیاند که از خواب رفتن پشت فرمان جلوگیری خواهند کرد. فکر میکنی دیگر احمق به نظر نمی رسی و از حرفهای خودت خوشت میآید؛ خوب خریدی کردهای!
🔸فرض کن برای استخدام در شرکتی ثبتنام کردهای و متوجه میشوی از یک متقاضی دیگر شکست خوردهای. به جای اینکه اعتراف کنی طرف مقابل برای آن شغل مناسبتر بوده، خودت را متقاعد میکنی که از ابتدا اصلاً این شغل را نمیخواستهای؛ فقط میخواستی ارزش بازاری خود را بسنجی و ببینی آیا میتوانی برای یک مصاحبه دعوت بشوی یا خیر.
◀️ در واقع هر چقدر بخواهید میتوانید نقش روباه زیرک را بازی کنید، اما این طوری هرگز به انگورها دست نخواهید یافت!
📖 هنر شفاف اندیشیدن
✍ رولف دوبلی