بایگانی دسته: بهداشت و سلامتی

پرسشنامه استاندارد

پنج صفت اصلی شخصیت (OCEAN)

پنج صفت اصلی شخصیت (OCEAN)

اگر نظر شما این است که بهترین راه شناسایی استعدادها و افراد مناسب برای مشاغل مختلف، انجام تست‎‌های تعیین سطح دانش تخصصی و تست‌های هوش است، ممکن است در اشتباه باشید. افرادی که دارای دانش تخصصی مناسب و هوش بالا هستند، الزاماً بهترین کارمندان نیستند.

در سال 1961، دو محقق نیروی هوایی آمریکا به اسامی «ارنست توپز» و «ریموند کریستال» ایده‌ای را پایه‌ریزی کردند که توانست نحوه ارزیابی کارمندان بالقوه را متحول کند.

نظریه این دو محقق تحت عنوان ویژگی‌های مدل شخصیتی پنج عاملی (Big Five Personality Traits)، پنج صفت اصلی شخصیت را در نظر می‌گیرد که علت رفتار افراد در محیط کار یا خانه است. این پنج صفت عبارتند از:

1️⃣ اشتیاق نسبت به تجربه یا گشودگی (O)
این عامل به جنبه‌ها یا زمینه‌های تجربی که فرد در برابر آن‌ها منعطف و باز است، اشاره دارد و نشان‌دهنده میزان سازگاری فرد با عوامل محیطی است. افراد با نمره بالا در این شاخص، خلاق و کنجکاو بوده و زندگی آن‌ها سرشار از کنجکاوی و کسب تجربه‌های جدید است.

2️⃣ وظیفه‌شناسی و وجدان‌گرایی (C)
نمره بالا در این عامل معرف افرادی است که دارای اهداف و خواسته‌های از پیش تعیین‌شده هستند. این افراد دقیق، وقت‌شناس، قابل اعتماد و مسئولیت‌پذیر هستند. افراد دارای نمره پایین معمولا دقت کافی در انجام کارها از خود نشان نمی‌دهند و برای رسیدن به اهداف خود نیز چندان مصر و پیگیر نیستند.

3️⃣ برون‌گرایی (E)
این عامل یکی از نشانه‌های رفتار اجتماعی و معاشرتی فرد می‌باشد و به رفتارهای بین فردی و رشد اجتماعی مرتبط با فعالیت‌های اجتماعی معطوف است. افرادی که میزان شاخص برون‌گرایی در آن‌ها زیاد است افرادی خوش‌مشرب، اجتماعی و قاطع هستند.

4️⃣ توافق‌پذیری (A)
این عامل بیانگر ویژگی‌های انسان دوستی و همکاری‌های گروهی در محیط کار می‌باشد. نمرات بالا در این صفت معرف افرادی است که اهل معاشرت و همکاری بوده و عموما با دیگران احساس هم‌دردی می‌کنند و مشتاق کمک به دیگران است. همچنین در مواقع مشخص از نیازهای خودشان کوتاه می‌آیند و اغلب مصلحت جمع را قربانی خواسته‌های خودشان نمی‌کنند. نمرات پایین معرف افرادی است که عمدتا خودمحور بوده و به قصد و نیت دیگران مظنون هستند.

5️⃣ عصبیت یا بی‌ثباتی هیجانی (N)
افرادی که در این شاخص نمره بالایی کسب می‌کنند معمولاً پایداری احساسی بالایی ندارند و به‌طور ناگهانی و غیرقابل انتظار احساسات و رفتارشان دچار دگرگونی می‌شود. این افراد راحت‌تر و سریع‌تر از سایرین عصبی و یا غمگین می‌شوند و به‌طور کلی احساسات منفی را تجربه می‌کنند. استرس و اضطراب، نگرانی، افسردگی، غم و حساس‌بودن و زودرنجی زیاد از دیگر نشانه‌های بالابودن این شاخص در افراد است. از طرفی افرادی که شاخص عصبیت در آن‌ها پایین است کم‌تر دچار تغییر ناگهانی احساسات می‌شوند و در مجموع در برابر احساسات منفی مقاوم‌تر هستند.

مدیریت

💢چهارده اصل رهبری آمازون

تمامی سیاست‌ها و تصمیم‌گیری‌های مدیران آمازون؛ از جمله استخدام کارکنان، بر مبنای اصول چهارده‌گانه رهبری شرکت آمازون انجام می‌شود.

در مصاحبه‌های شغلی آمازون، شخص سومی که معمولاً از میان کارکنان باتجربه و قدیمی آمازون انتخاب می‌شود، حضور دارد. این افراد وظیفه دارند تا اطمینان حاصل کنند که آیا کاندیداهای شغلی پایبند به اصول رهبری آمازون می‌باشند یا خیر.
جالب اینجاست که هنگام تصمیم‌گیری درخصوص استخدام کارجویان، این افراد حق وتو دارند و می‌توانند کارجویی که از نظر مصاحبه‌گر اصلی، فرد مناسبی برای استخدام است را رد کنند.!!

◀️ چهارده اصل رهبری آمازون عبارتست از:

• دغدغه مشتریان را داشته باشید.
• خود را مالک سازمان بدانید.
• نوآوری داشته باشید و ساده‌سازی کنید.
• حق با رهبران است.
• یاد بگیرید و کنجکاو باشید.
• بهترین‌ها را استخدام کنید و توسعه دهید.
• بر استانداردهای بالا پافشاری کنید.
• بزرگ فکر کنید.
• روی عمل‌تان تعصب داشته باشید.
• صرفه‌جویی کنید.
• اعتماد دیگران را کسب کنید.
• به مسائل عمیق بنگرید.
• استقامت داشته باشید؛ مخالفت کنید و متعهد شوید.
• نتیجه‌گرا باشید.

@o

اعتیاد به دارو‌های آرام بخش چیست؟

اعتیاد به دارو‌های آرام بخش چیست؟

آرام بخش‌ها به طور طبیعی اعتیادآور هستند و افرادی که از این دارو‌ها استفاده می‌کنند، به سرعت به آن‌ها عادت می‌کنند.

اعتیاد به دارو‌های آرام بخش چیست؟

آرام‌بخش‌ها که به عنوان دارو‌های تضعیف‌کننده سیستم عصبی مرکزی شناخته می‌شوند، معمولاً برای افرادی تجویز می‌شوند که ممکن است با اضطراب، افسردگی یا مشکلات خواب دست و پنجه نرم کنند. اگرچه تجویز این دارو‌ها برای چنین مواردی مفید است، اما آرام بخش‌ها در عین حال بسیار اعتیادآور نیز هستند.

به گزارش ایرنا، در واقع، اعتیاد به آرامبخش مشکلی است که بسیاری از مردم در آمریکا با آن روبرو هستند. هر سال صد‌ها نفر در این کشور به دلیل مصرف بیش از حد دارو‌های آرامبخش جان خود را از دست می‌دهند. خطر اعتیاد به دارو‌های آرام بخش با مصرف این دارو‌ها بیش از آنچه پزشک تجویز کرده است، افزایش می‌یابد.

سوء مصرف طولانی مدت دارو‌های آرام بخش می‌تواند عواقب شدیدی را به همراه داشته باشد. اگر احساس می‌کنید که شما یا یکی از عزیزانتان با اعتیاد به دارو‌های آرام بخش دست و پنجه نرم می‌کنید، حتماً از متخصصان پزشکی کمک بگیرید.

ادامه‌ی خواندن
تاب آوری

همه چیز درباره یادگیری/ در مغز انسان چه می‌گذرد؟

همه چیز درباره یادگیری/ در مغز انسان چه می‌گذرد؟

محققان برای آشنایی بیشتر با بدن انسان و آنچه در این دنیای بزرگ می‌گذرد، تحقیقات خود را روی مغز و عملکرد اعضای بدن متمرکز کردند. در این گزارش به بررسی تعدادی از یافته‌های محققان درباره مغز و آگاهی ذهن می‌پردازیم.

همه چیز درباره یادگیری/ در مغز انسان چه می‌گذرد؟

علم جنبه‌های مختلفی دارد اما یکی از مهمترین جنبه‌های آن موضوع روانشناسی و ذهن است. محققان برای آشنایی بیشتر با بدن انسان و آنچه در این دنیای بزرگ می‌گذرد، تحقیقات خود را روی مغز و عملکرد اعضای بدن متمرکز کردند. در این گزارش به بررسی تعدادی از یافته‌های محققان درباره مغز و آگاهی ذهن می‌پردازیم.

ادامه‌ی خواندن
چگونه در اکسل نمودار خطی بکشیم

عقده‌ پدر چیست؟

عقده‌ پدر چیست؟

در این مطلب منشا این اصطلاح، نظریه‌ روانشناسی آن و یافته‌های برخی مطالعات در زمینه‌ اثرات عقده‌ پدر را می‌خوانید.

سپس توجه شما را به این نکته معطوف می‌کنیم که چرا این اصطلاح جنسیتی شده و چرا نباید باشد.

در نهایت، برای مقابله با این مسئله راه‌کار‌هایی را معرفی خواهیم کرد.

از «عقده‌ پدر» چه می‌دانید؟
عقده‌ پدر چیست؟

 «عقده‌ پدر» یا «مسئله با پدر» به عنوان معادل فارسی Daddy Issues تعریف دقیقی ندارد، اما یک عبارت فراگیرِ مشهور است که ماهیت آن در خصوص کیفیتِ ارتباط فرد با پدرش در کودکی و تاثیر آن در بزرگسالی اوست به ویژه در خصوص پدرانی که غایب یا از نظر عاطفی در دسترس نبوده‌اند. از این اصطلاح معمولاً به صورت تحقیرآمیز در توصیف زنانی به کار می‌رود که با مردان مسن وارد رابطه می‌شوند، شریک جنسی خودشان را «بابا» خطاب میکنند یا رفتار‌هایی از خود بروز می‌دهند که از دید عموم غیرعادی یا ناهنجار است.

با این حال، اصطلاحِ «عقده‌ پدر» به رغم رواج آن یک اصطلاح بالینی یا یک اختلال در نظر گرفته نمی‌شود (منبع: تازه‌ترین به‌روزرسانیِ راهنمای تشخیصی و آماریِ اختلالاتِ روانی متعلق به انجمن روانپزشکی آمریکا).

منشا «عقده‌ پدر» کجاست؟
مشخص نیست دقیقاً منشا این اصطلاح (Daddy Issues/مسئله پا پدر) از کجاست، اما ظاهراً نشات‌گرفته از ایده‌ عقده‌ پدر است که زیگموند فروید نخستین بار به عنوان بخشی از نظریه‌ روانکاوی خود مطرح کرد.

عقده‌های اُدیپ و اِلِکتِرا
عقده‌ پدر توصیف‌کننده‌ تکانه‌های ناخودآگاهیست که به دلیل رابطه‌ منفی با پدر رخ می‌دهد که به ایده‌ شناخته‌شده‌تری به نام عقده‌ اُدیپ مربوط می‌شود.

فروید عقده‌ اُدیپ را اینگونه معرفی کرد: کشش و جاذبه‌ جنسی که یک پسربچه به مادرش دارد و رقابتی که با پدرش احساس می‌کند.

نظریه‌ فروید در آغاز فقط روی پسر‌ها متمرکز بود، اما کارل یونگ باور داشت دختر‌ها هم می‌توانند با مادرشان بر سر جلب محبت پدر رقابت داشته باشند و به همین دلیل نام این پدیده را عقده‌ الکترا نامید.

براساس نظریه‌ رشد روانی-جنسیِ فروید، عقده‌های ادیپ و الکترا بین سنین ۳ تا ۵ سالگی بروز می‌کنند.

اگر عقده‌های ادیپ و الکترا تا پایان این مرحله از رشد حل نشوند، ممکن است کودک روی والد جنس مخالف خود متمرکز باقی بماند.

بنابراین، پسر‌ها روی مادر و دختر‌ها روی پدر متمرکز می‌مانند و نتیجه‌ این تمرکزِ غیرعادی بروز مشکلات در روابط بزرگسالی فرزندان است.

نظریه‌ وابستگی
اگرچه فروید ایده‌ عقده‌ پدر را در جریان درک فرایند رشد پسر‌ها مطرح کرد، اما مفهوم وسیع‌تر آن جنسیتی نیست.

این مبحث به نظریه‌ دلبستگی منتهی شد که روی اثر روابط بین افراد به ویژه فرزندان و مراقبان آن‌ها متمرکز است نه جنسیت. نخستین نظریه‌پرداز دلبستگی، جان بالبی پیشنهاد کرد سبک دلبستگی یک فرد در کودکی عمیقاً بر سبک‌های دلبستگی او در بزرگسالی اثر می‌گذارد. در نتیجه، کسانی که در کودکی احساس امنیت می‌کنند و سبک دلبستگی ایمنی دارند همچنان در بزرگسالی هم سبک وابستگی‌شان ایمن است. اما اگر فردی در کودکی دلبستگی ناایمن داشته باشد، در بزرگسالی به یکی از سه سبک دلبستگی ناایمن دچار خواهد شد.

انواع سبک‌های ناایمن دلبستگی
مضطرب- پریشان‌خاطر: این افراد می‌خواهند نزدیک دیگران باشند، اما نگرانی آن‌ها اینست که مبادا شریک آن‌ها در صورت نیاز کنارشان نباشد. این خواسته آن‌ها را به یک شریک پرتوقع و به اصطلاح چسبنده و آویزان تبدیل می‌کند.

ترسان- گوشه‌گیر: این افراد روابط صمیمانه دارند، اما در اعتماد کردن به شریک‌شان مشکل دارند، چون باور دارند از سمت او آسیب خواهند دید. این ویژگی سبب میل به فاصله گرفتن و دوری‌گزینی در آن‌ها می‌شود.

کوچک‌انگار- اجتناب‌کننده: این افراد ترجیح می‌دهند از ایجاد روابط نزدیک و چالش‌های احساسی توام با آن اجتناب کنند.

بزرگسالی که سبک دلبستگی ایمن دارد باور دارد در صورت نیاز افرادی هستند که پشتیبان او باشند، اما بزرگسالی که سبک دلبستگی ناایمن دارد به دو شکل رفتار می‌کند: یا برای ایجاد روابط تلاش می‌کند، اما این نگرانی را دارد که مبادا کسانی که برایش اهمیت دارند و آن‌ها را دوست دارد تنهایش بگذارند یا به کلی قیدِ ایجاد روابط نزدیک را می‌زند.

اثرات مسئله با پدر
بر اساس مطالعات انجام شده، اثر رابطه‌ منفی با پدر واقعیست. برای نمونه، در مطالعه‌ای رابطه‌ سببی (علتی) میان غیاب پدر یا مشارکت پایین در زندگی دختر و رفتار جنسی پرخطر دختران در بزرگسالی از جمله بی‌بندوباری جنسی و نگرش‌های منفی نسبت به استفاده از وسایل بهداشتی پیشگیری از بارداری ثابت شد. این آثار به رفتار‌های غیرجنسی پرخطر یا رفتار جنسی مردان بسط داده نشد.

در ضمن، مردانی که با یک پدر غایب یا به لحاظ احساسی غیرقابل‌دسترس بزرگ شدند در بزرگسالی دچار طیفی از مشکلات می‌شوند از جمله فقدان الگویِ مردانه، احساس بی‌کفایتی مثل نداشتن اعتماد به نفس و عزت نفس و تلاش برای یافتن جایگزین‌هایی به جای پدر.

دلیل جنسیتی شدن مفهوم مسئله‌ پدر
شاید این عقیده که زنان در نتیجه‌ حل نشدنِ عقده‌ الکترا روی پدر متمرکز باقی می‌مانند سبب ایجاد دیدگاه جنسیتی مرتبط با عقده‌ پدر شده باشد. در حال حاضر ممکن است از این اصطلاح برای توصیف منفی یا حتی تمسخر رفتار زنان در روابط استفاده شود، اما عقده‌ پدر می‌تواند گریبان‌گیر همه‌ کسانی شود که از کودکی با زخم‌های روانی ناشی از ارتباط با پدر بزرگسال شده‌اند.

در حالی که عقده‌ پدر در افراد مختلف به اشکال مختلف بروز می‌کند، اما نقطه‌ مشترک همه‌ کسانی که عقده‌ پدر دارند جستجو برای تایید شدن از سوی مردان زندگیشان است.

گفتن اینکه زنی عقده‌ پدر دارد قضاوت و تحقیر کسی است که به واسطه‌ رابطه‌ تکوینی با پدرش آسیب دیده است در حالی که در واقعیت مقصر پدر است که در برآورده کردن نیاز‌های دخترش در کودکی کوتاهی کرده است. خوشبختانه امروزه این اصطلاح دیگر جنسیتی نیست و به صورت گسترده در مورد هر دو جنس به کار می‌رود.

راهکارهای مقابله با این مشکل
اگر در کودکی پدری داشتید که غایب بوده یا به لحاظ احساسی در جریان بزرگ شدن شما غیرمتعهدانه رفتار کرده است، ممکن است تا به امروز همچنان از اثرات منفی آن ارتباط رنج برده باشید. خوشبختانه، به گفته‌ کِیتلین کانتور درمانگر رابطه و روابط جنسی، برای غلبه بر این چالش‌ها راه‌هایی وجود دارد. نخستین گام در مواجهه با این مشکل اینست که بپذیرید پدر شما مسئول مشکل شماست نه شما.

گام‌های پیشنهادی کِیتلین کانتور عبارتند از:
پذیرفتن. کانتور توضیح می‌دهد وقتی نیاز‌های کودکان برآورده نشود این باور در آن‌ها شکل می‌گیرد که ارزشِ عشق، توجه، علاقه یا برآورده شدن نیازهایشان را ندارند و تاثیر این باور در بزرگسالی آن‌ها هم بازتاب دارد. اما از طریق ترکیب «آموزش و آگاهی» یاد می‌گیرید تاثیر این رابطه‌ی منفی را بر خودتان تصدیق کنید و درک کنید چگونه با بازآفرینی الگو‌های کودکی در روابط کنونی در حال تکرار باور‌های قدیمی‌تان هستید.

سوگواری. به خودتان اجازه دهید دردِ رابطه‌ی منفی با پدرتان را احساس کنید و به خاطر نداشته‌هایتان در زندگی به واسطه‌ این رابطه‌ بد سوگواری کنید. کانتور می‌گوید «گذراندن این مرحله توام با خشم است، شامل غم و اندوه می‌شود، فرصتی برای احساس غم برای جوانیِ خودتان است که نیازهایش برآورده نشده است.»

یادگیری. زمانی که تصدیق کردید چگونه باور‌های شکل گرفته در کودکی‌تان بر روابط کنونی شما اثر گذاشته است می‌توانید آن‌ها را با باور‌های جدید و سالم‌تر جایگزین کنید. کانتور به این نتیجه رسیده است بخشی از این یادگیری به این صورت است که وقتی با فردی در رابطه هستید که از نظر عاطفی از شما دور است یا آن‌طور که شما می‌خواهید با شما رفتار نمی‌کند، این مشکلی نیست که شما نیاز به حل کردن آن داشته باشید بلکه اطلاعاتی است که درباره‌ آن شخص به دست آورده‌اید و ربطی به خودِ شما ندارد.»

پس از قبول مشکل می‌توانید به جای ادامه‌ روابطی که تاکیدی بر الگو‌های کودکی شما هستند، شروع به یادگیری نوعی از روابط کنید که خودتان می‌خواهید.

این مراحل به شروع بهبود عقده‌ پدر شما کمک می‌کند، اما کانتور هشدار می‌دهد: «این یک فرایند عمیق است و لزوماً یک فرایند خطی نیست.» در نتیجه، دیدن روانشناس یا درمانگر برای تضمین بهترین نتایج در جریان مواجهه و گذار شما از عقده‌ی پدر مفید است.

منبع: verywellmind ترجمه: فرادید

برگرفته از: میگنا

برای مشاهده لیست همه ی  پرسشنامه های استاندارد لطفا همین جا روی پرسشنامه استاندارد  کلیک فرمایید.

تحلیل داده های آماری برای پایان نامه و مقاله نویسی ،تحلیل داده های آماری شما با نرم افزارهای کمی و کیفی ،مناسب ترین قیمت و کیفیت عالی انجام می گیرد.

نرم افزار های کمی: SPSS- PLS – Amos

نرم افزار کیفی: Maxquda

تعیین حجم نمونه با:Spss samplepower

روش های تماس:

Mobile :  09143444846  واتساپ – تلگرام

Telegram: @abazizi

وبلاگ ما

برای تحلیل داده های آماری با کیفیت بالا و قیمت مناسب کلیک کن!

کودک را از چه سنی به یادگیری زبان دوم تشویق کنیم؟

تحقیقات نشان داده که یادگیری زبان دوم در سنین پایین فواید زیادی برای کودکان دارد. به‌طورکلی، هر چه ذهن یک فرد جوان‌تر باشد، یادگیری زبان دوم یا حتی زبان سوم آسان‌تر است؛ با این‌وجود، برخی والدین معتقدند که یادگیری زبان دوم باعث گیجی و سردرگمی کودک می‌شود اما تفکر درست کدام است؟

کودک را از چه سنی به یادگیری زبان دوم تشویق کنیم؟
کودک را از چه سنی به یادگیری زبان دوم تشویق کنیم؟

به گزارش ایرنا، تا دهه 1990، بسیاری از والدین آمریکایی به دلیل ترس از سردرگمی کودکان، از آموزش زبان دوم خودداری می‌کردند.

درواقع تا سال 1999، محققان مقالاتی منتشر کرده بودند که ادعا می‌کردند آموزش زبان دوم به کودک قبل از تسلط بر زبان اول می‌تواند منجر به نیمه زبانی مضاعف شود؛ یعنی کودک در هیچ‌یک از دو زبان مهارت کامل پیدا نخواهد کرد.

افرادی که این مکتب فکری را برای یادگیری زبان دوم دنبال می‌کنند، معتقدند که کودکان تا سن تقریباً 11 تا 13 سالگی نباید در معرض زبان دوم قرار گیرند.

اما تحقیقات به روز شده نشان می‌دهند که این ترس بی‌اساس است و برخی شواهد نشان می‌دهند که اگر بعد از 10 سالگی شروع به یادگیری زبان دوم کنیم، ممکن است هرگز نتوانیم کاملاً دوزبانه شویم.

همه این‌ها به این معناست که کودکان می‌توانند هم‌زمان دو زبان را یاد بگیرند و یادگیری زبان دوم در سنین پایین مزایای زیادی دارد.

مزایای یادگیری زبان دوم برای کودکان
اگر به فکر آموزش زبان دوم به کودکتان هستید، فکر کردن به فوایدی که کسب این مهارت ممکن است برای فرزندتان در آینده به همراه داشته باشد، می‌تواند مفید باشد:

کودکانی که قبل از پنج‌سالگی زبان دیگری را یاد می‌گیرند از همان قسمت مغز برای یادگیری زبان دوم استفاده می‌کنند که برای یادگیری زبان مادری خود استفاده می‌کنند. تحقیقات نشان می‌دهد که یادگیری زبان دوم علاوه بر بهبود حافظه، تمرکز و توانایی انجام چند کار، مهارت‌های حل مسئله، تفکر انتقادی و گوش دادن را افزایش می‌دهد. کودکان مسلط به زبان‌های دیگر نیز نشانه‌هایی از افزایش خلاقیت و انعطاف‌پذیری ذهنی را نشان می‌دهند.مزایای شناختی یادگیری زبان، تأثیر مستقیمی بر پیشرفت تحصیلی کودک دارد. در مقایسه با کودکان بدون زبان اضافی، کودکان دوزبانه مهارت‌های خواندن، نوشتن و ریاضی را بهبود بخشیده‌اند و معمولاً در آزمون‌های استاندارد نمره بالاتری کسب می‌کنند.

بنابراین برخلاف تصور رایج،کودکان خردسال با یادگیری چند زبان به‌طور هم‌زمان نه‌تنها گیج نمی‌شوند بلکه به دست آوردن زبان دوم در اوایل زندگی، مغز را برای یادگیری چندین زبان دیگر آماده می‌کند و دنیایی از فرصت‌ها را برای آینده باز می‌کند.

50 درصد یادگیری در 4 سالگی شکل می‌گیرد
همه محققان موافق‌اند که هر چه کودک زودتر شروع به یادگیری زبان دوم کند، بهتر است. برخی از محققان می‌گویند که مهارت‌های کسب زبان دوم در سن 6 یا 7 سالگی یا قبل از آن به اوج خود می‌رسد. برخی دیگر ادعا می‌کنند که این پنجره تا بلوغ ادامه می‌یابد اما همه آن‌ها موافق‌اند که یادگیری‌زبان جدید برای کودک بعد از بلوغ بسیار دشوارتر است؛ این امر به دلیل تغییرات رشدی در مغز نوزادان و کودکان هنگام فراگیری زبان رخ می‌دهد.

مطالعات دانشگاه هاروارد تأیید می‌کند که اگر کودکان زبان دوم را در سنین پایین‌تر یاد بگیرند خلاقیت، مهارت‌های تفکر انتقادی و انعطاف‌پذیری ذهن به‌طور قابل‌توجهی افزایش می‌یابد. اعتقاد بر این است که سال‌های پیش‌دبستانی به‌ویژه سه سال اول زندگی، دوره حیاتی در زندگی کودک است. این‌زمانی است که پایه‌های نگرش، تفکر و یادگیری گذاشته می‌شود.

تحقیقات نشان داده است که 50 درصد از توانایی ما برای یادگیری در سن 4 سالگی و 30 درصد دیگر در سن 8 سالگی توسعه می‌یابد. به همین دلیل است که سن 4 سال بهترین زمان برای تشویق کودک به یادگیری زبان دوم است. بااین‌حال، این بدان معنا نیست که 80 درصد از دانش و یادگیری فرد قبل از 8 سالگی شکل می‌گیرد بلکه به این معناست که کودکان مسیرهای اصلی یادگیری خود را چند سال اول زندگی خود توسعه می‌دهند.

تسلط به زبان مادری شرط یادگیری زبان دوم است
کودکانی که هنوز تسلط کامل به زبان مادری ندارند، برخی حروف را به‌جای هم استفاده می‌کنند، حرف خاصی را نمی‌توانند تلفظ کنند و برخی کلمات را جابه‌جا ادا می‌کنند، برای آموزش زبان دوم آماده نیستند و در چنین شرایطی والدین نباید کودک را مجبور به یادگیری زبان دوم کنند زیرا در این صورت علاوه بر آنکه آموزش زبان اول با تأخیر همراه می‌شود، آموزش زبان دوم نیز طولانی و بی‌نتیجه خواهد شد. همچنین در کودکانی که زبان مادری غالب نشده و آموزش زبان دوم و سوم زودهنگام شروع‌شده است، اختلال یادگیری بیشتر دیده می‌شود. درواقع، زبان مادری یک توانایی برای یادگیری زبان دوم فراهم می‌کند. بنابراین کودکی که در زبان مادری مشکل داشته باشد، نمی‌تواند در یادگیری زبان دوم موفق عمل کند.

چند نکته مهم برای آموزش زبان دوم به کودکان
برای تشویق کودکان به یادگیری زبان دوم مهم‌ترین چیزی که والدین باید به آن توجه داشته باشند این است که زبان دوم را برای کودک سرگرم‌کننده کنند. فراگیری زبان دوم نباید به کلاس درس محدود شود بلکه والدین باید یادگیری زبان را با فعالیت‌های مبتنی بر بازی برای کودکان آسان و لذت‌بخش کنند. برای آموزش موفقیت‌آمیز و مؤثر زبان دوم به کودک لازم است به نکات زیر توجه کنید:

اجازه دهید یادگیری به‌طور طبیعی اتفاق بیفتد
از تحت‌فشار گذاشتن کودکتان برای مطالعه، تمرین یا یادگیری کلمات جدید خودداری کنید. در عوض، سعی کنید فعالیت‌های ساده زبان دوم را برای کودکان پیش‌دبستانی در برنامه روزانه خود بگنجانید. سعی کنید آهنگ بخوانید یا قافیه‌های مهدکودک را به زبان دیگری بخوانید، برنامه‌های تلویزیونی و فیلم‌های دوزبانه را با هم تماشا کنید و بازی‌های رومیزی دوزبانه انجام دهید.

فرزندتان را تشویق کنید که معلم شود
یکی از بهترین راه‌ها برای اینکه کودک بتواند چیزی را یاد بگیرد، کمک به آموزش دیگران است. از کودکتان بخواهید مانند یک معلم از آموخته‌هایش به شما آموزش دهد. این روش علاوه بر اینکه تمرینی برای کودک است، منجر به بالا رفتن اعتمادبه‌نفس او نیز می‌شود.

با جملات مثبت کودکتان را تشویق کنید
هنگامی‌که فرزندتان تلاش می‌کند تا زبان دوم را یاد بگیرد، با استفاده از جملات مثبت مانند: «وای! چقدر خوب به درس دقت کردی تا تونستی یادبگیری» یا «آفرین، چقدر خوب کلمات را یاد گرفتی» او را تشویق کنید.

باهم کتاب بخوانید
کتاب‌های دوزبانه می‌توانند دایره واژگان کودک شما را گسترش دهند و به او کمک کنند تا آگاهی و درک فرهنگ‌های مختلف را افزایش دهند.

فیلم و کارتون تماشا کنید
یکی دیگر از روش‌های یادگیری مفید، تماشای فیلم‌ها با زبان اصلی است. این روش یادگیری به بهبود ساختار تلفظ و جملات کودک شما کمک می‌کند.

برگرفته از: میگنا

برای مشاهده لیست همه ی  پرسشنامه های استاندارد لطفا همین جا روی پرسشنامه استاندارد  کلیک فرمایید.

تحلیل داده های آماری برای پایان نامه و مقاله نویسی ،تحلیل داده های آماری شما با نرم افزارهای کمی و کیفی ،مناسب ترین قیمت و کیفیت عالی انجام می گیرد.

نرم افزار های کمی: SPSS- PLS – Amos

نرم افزار کیفی: Maxquda

تعیین حجم نمونه با:Spss samplepower

روش های تماس:

Mobile :  09143444846  واتساپ – تلگرام

Telegram: @abazizi

وبلاگ ما

برای تحلیل داده های آماری با کیفیت بالا و قیمت مناسب همین جا  کلیک کن.

بیماری پانیک یا اختلال وحشت زدگی بر اساس DSM 5

بیماری پانیک یا اختلال وحشت زدگی بر اساس DSM 5

اختلال وحشت زدگی حمله حاد شدید اضطراب همراه با احساس مرگ قریب الوقوع می‌باشد.

مشخصه اختلال وحشت زدگی، حملات و دوره‌های مجزای ترس شدید هستند. نخستین حمله پانیک اغلب کاملاً خود به خود است، اما گاهی نیز حمله‌های پانیک در پی برآشفتگی، فعالیت بدنی، فعالیت جنسی یا آسیب هیجانی متوسطی ممکن است روی دهند.

بیماری پانیک یا اختلال وحشت زدگی بر اساس DSM 5
بیماری پانیک یا اختلال وحشت زدگی بر اساس DSM 5

بیماری پانیک یا اختلال وحشت زدگی و اختلال آگورافوبیا در DSM-5 از هم جدا شده اند. گزینه‌های قبلی در DSM-IV عبارت بودند از: اختلال وحشتزدگی بدون آگورافوبیا، اختلال وحشت زدگی با آگورافوبیا، و آگورافوبیا بدون سابقه اختلال وحشتزدگی.

DSM-5 این دیاگنوزها را با دو اختلال متمایز جایگزین کرده است:
(۱) بیماری پانیک یا اختلال وحشتزدگی و
(۲) آگورافوبیا.

همانطور که از نامش پیداست، بیماری پانیک یا اختلال وحشت زدگی (panic disorder ) یعنی حملات مکرر وحشت یا اضطراب.

این حملات با بعضی نشانه های فیزیکی همراه هستند، از جمله تپش قلب، تنفس سریع، سرگیجه، تعریق زیاد، تهوع، و لرزش. علاوه بر آن، ممکن است فرد به شدت رعب و دی پرسونالیزیشین احساس کند.

(مسخ شخصیت حالتی است که در آن فرد احساس می‌کند “خودش نیست”، اعمال خود را از نگاه فرد دیگری تماشا می‌کند و هیچ کنترلی روی شرایط محیطی ندارد).

اکثر مردم، در زندگی خود، حداقل یک بار به حمله پانیک دچار می‌شوند، اما اختلال وحشت زدگی زمانی تشخیص گذاری می‌شود که حملات پنیک به طور دایم و غیر منتظره روی بدهند و تا یک ماه بعد، احتمال روی دادن دوباره آنها وجود داشته باشد.

حملات پنیک برای بعضی افراد غیر قابل پیش بینی هستند ولی ممکن است برای دیگران با موقعیت‌ها یا رویدادهای خاص (مثلاً، سوار اتوبوس یا مترو شدن) تداعی شود.

 بیماری #پانیک با تعدادی ترس و نگرانی که در فرد ایجاد می‌شود مرتبط است، از جمله: ترس از این که مبادا حملات وحشت زدگی علت‌های پزشکی حاد داشته باشند (مثلاً، بیماری قلبی، صرع)، هر چند آزمایش‌های پزشکی مکرر نشان می‌دهند که هیچ مشکل پزشکی وجود ندارد.

بعضی دیگر فکر می‌کنند که در حال از دست دادن کنترل بر زندگی خود یا در حال دیوانه شدن هستند.

کسانی که از این اختلال رنج می‌برند، در رفتار و زندگی خود تغییرات عمده‌ای به وجود می‌آورند.

برای مثال، همیشه اطمینان حاصل می‌کنند که محلی “امن” در دسترس است تا در صورت روی دادن حمله وحشت زدگی بتوانند به آنجا پناه ببرند و این موضوع باعث می‌شود که آنها از موقعیت‌های اجتماعی (تماس با دیگران) دور شوند و حتی شغل خود را ترک کنند.

نگرانی درباره حملات آینده، اغلب رفتارهای اجتنابی ایجاد می‌کند و ترک “امنیت” خانه خود و رفتن به درون جامعه را مشکل می‌سازد.

در این صورت گفته می‌شود که فرد به اختلال اضطراب وحشت زدگی و آگورافوبیا مبتلاست.

به گزارش DSM-5، نرخ شیوع ۱۲ ماهه اختلال وحشت زدگی در مردم آمریکا و چند کشور اروپایی حدود ۲ تا ۳ درصد در نوجوانان و بزرگسالان است.

موارد آن در زنان بیشتر از مردان است (حدود ۲ به ۱). شیوع آن در کودکان زیر چهارده سال کمتر از ۰.۴ درصد است. نرخ شیوع در افراد مسن تر کاهش می‌یابد (۰.۷% در بزرگسالان بالاتر از ۶۴ سال ).

به گزارش DSM-5، میانگین سن شروع برای اختلال پنیک در آمریکا ۲۰ تا ۲۴ سالگی است.

تعداد اندکی از موارد در کودکی شروع می‌شوند و آغاز این اختلال بعد از ۴۵ سالگی غیر معمول اما امکان پذیر است.

به نظر می‌رسد که هم در شیوع و هم در نحوه بروز اختلال وحشت زدگی، تفاوت‌های فرهنگی وجود دارد.

برای مثال، در بعضی کشورهای آسیایی، مثل تایوان، شیوع اختلال وحشت زدگی بسیار پایین است و علت آن احتمالاً استیگمای مربوط به اعتراف و اعلام اختلالات روانی است.

علامتهای مختص فرهنگ (مثلاً، تینیتوس، خشکی و درد گردن، سردرد، و جیغ زدن یا گربه کردن غیر قابل کنترل) نباید به عنوان یکی از چهار سمپتومِ مورد نیاز برای اختلال وحشت زدگی یا پنیک به شمار آیند.

(tinnitus در لاتین به معنای صدای زنگ زدن در گوش است بدون آنکه محرک خارجی وجود داشته باشد).

حملات وحشتزدگی مکرر و غیر منتظره
حمله وحشتزدگی عبارت است از ترس شدید (intense fear)، یا ناراحتی شدید (intense discomfort) و ناگهانی، که در عرض چند دقیقه به اوج خود می‌رسد، و در طی آن، چهار مورد (یا بیشتر) از نشانه های زیر روی می‌دهند: نکته: افزایش ناگهانی می‌تواند از یک حالت یا وضعیت آرام، یا از یک حالت اضطراب، شروع شود.
۱. تپش سریع و نامنظم قلب، تپش سریع قلب با صدای بلند، یا افزایش سرعت تپش قلب.
۲. عرق کردن.
۳. لرزیدن.
۴. احساس تنگی نفس یا خفگی.
۵. احساس گیر کردن چیزی در گلو.
۶. درد یا ناراحتی در قفسه سینه.
۷. تهوع یا درد در ناحیه شکم.
۸. احساس سرگیجه، عدم تعادل، در شرف غش کردن بودن، یا غش کردن.
۹. احساس سرد یا گرم شدن بدن.
۱۰. پارستِسیاس (paresthesias) (احساس بی حس شدن یا سوزن سوزن شدن بدن).
۱۱. مسخ واقعیت(احساس عدم واقعیت) یا مسخ شخصیت (گسسته شدن از خود).
۱۲. ترس از از دست دادن کنترل یا “دیوانه شدن”.
۱۳. ترس از مردن.

بعد از حداقل یکی از این حملات پانیک، فرد به مدت ۱ ماه (یا بیشتر) یکی از موارد زیر یا هر دو را تجربه کرده است:
۱. نگرانی مکرر و مداوم درباره دوباره روی دادن حملات پنیک و پیامدهای آنها (مثلاً، از دست دادن کنترل، دچار حمله قلبی شدن، “دیوانه شدن”).
۲. تغییرات ناسازگارانه و چشمگیر یا معنادار در فتار که با این حملات مرتبط هستند (مثلاً، فرد رفتارهایی در پیش می‌گیرد تا از حملات وحشت زدگی اجتناب کند. برای مثال، از ورزش کردن یا از قرار گرفتن در موقعیت‌های نا آشنا حذر می‌کند)
– این اختلال را نمی‌توان به تاثیر مستقیم یک ماده (مثلاً، مواد مخدر، یا داروهای تجویزی) یا یک عارضه پزشکی دیگر (مثلاً، هایپرتیروئیدیسم، اختلالات قلبی – ریوی) نسبت داد.
– برای این اختلال نمی‌توان علت‌های مناسب تری پیدا کرد. در فرهنگ‌های آمریکای لاتین، در مقایسه با جوامع غربی، روی خود کنترلی و بازداری هیجانی (جلوی بروز احساسات خود را گرفتن) کمتر تاکید می‌شود.

بنابراین، بیماری پانیک در آمریکای لاتین، با جیغ زدن، فریاد کشیدن، رفتارهای غیر قابل کنترل، و پرخاشگری، برون ریز می‌شود. برعکس، در جوامع غربی، با رنج ناشی از بیماری پانیک ( اختلال وحشت زدگی ) معمولاً از طریق اجتناب و انزوا مقابله می‌شود. به همین دلیل، وحشت زدگی اغلب با آگورافوبیا کاموربید است.

باید به یاد داشته باشیم که حملات وحشت زدگی ممکن است در تعدادی از اختلالات اضطرابی حضور داشته باشند (مثلاً در فوبیاهای خاص و اختلال اضطراب اجتماعی)، با این حال، در خود اختلال وحشت زدگی (بیماری پانیک) تعداد زیادی حملات وحشت زدگی غیر قابل کنترل وجود دارد و جنبه مهم و مشکل آن ترس شدید از این است که مبادا حملات وحشت زدگی دوباره روی دهند (ترس از ترس).

همانطور که خواهیم دید، ترس از ترس در نظریه‌های مربوط به این اختلال نقش اصلی را ایفا می‌کند:

نظریه‌های بیولوژیک
نقش هایپرونتیلیشن: hyperventilation
یکی از ویژگی‌های کلی حملات وحشت زدگی است که احتمال دارد جرقه‌ای باشد برای آغاز یک سری واکنش‌های خودمختار (واکنش در سیستم عصبی خودمختار) و به یک حمله وحشت زدگی تمام عیار منجر شود.

هایپرونتیلیشن عبارت است از نوعی تنفس زیاده از حد و بیشتر از آنچه بدن نیاز دارد. این نوع تنفس عمیق تر و سریع تر از تنفس عادی است. هایپرونتیلیشن باعث می‌شود که غلظت دی اکسید کربن خون کمتر از میزان عادی شود و در نتیجه، PH خون بالا رود. افزایش PH باعث می‌شود که به سلول‌های بدنی اکسیژن به اندازه کافی نرسد. این کار باعث می‌شود که در عملکرد دستگاه قلبی و عروقی تغییراتی به وجود آید تا کمبود اکسیژن جبران شود و این تغییرات نیز می‌توانند علایم حملات وحشت زدگی را تولید کنند، علایمی که تحت عنوان اضطراب شناخته می‌شوند.

بعضی تحقیقات، از جمله آزمایش‌های چالش بیولوژیک، تا حدی این توضیح را تایید کرده اند. در آزمایش‌های چالش بیولوژیک، به شرکت کنندگان هوای غنی شده از دی اکسید کربن می‌دهند یا کاری می‌کنند که آنها به هایپرونتیلیشن و در نتیجه، به حمله وحشت زدگی دچار شوند. همچنین، حساسیت به افزایش گاز دی اکسید کربن یک عامل خطر برای اختلال وحشت زدگی به حساب می‌آید و نظریه‌های آژیر خطر خفگی را به وجود آورده است. طبق این نظریه ها، در طول حمله وحشت زدگی، مغز درباره کمبود اکسیژن یا افزایش دی اکسید کربن یک پیام دروغین می‌فرستد و در کسانی که آستانه تحمل پایینی دارند باعث به صدا در آمدن آژیر خطر برای خفگی می‌شود. چون هم افزایش و هم کاهش دی اکسید کربن با وحشت زدگی ارتباط دارد، اکثر متخصصان معتقدند که هر گونه عدم تعادل در گازهای خون، در افراد مستعد، باعث احساس‌های فیزیکی شدید می‌شود. در تایید این نظریه، دیده می‌شود که افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی می‌گویند که به هنگام اضطراب، نفس کم می‌آورند و تعداد دفعاتی که آنها احساس خفگی وحشتناک می‌کنند بیشتر از افراد مبتلا به سایر اختلالات اضطرابی است. با این حال، وقتی از افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی خواسته می‌شود که نفس خود را به مدت طولانی نگه دارند، اضطراب آنها از اضطراب افراد گروه کنترل بیشتر نمی‌شود. این پدیده نشان می‌دهد که سیستم آژیر خفگی آنها الزاما حساس تر از سیستم آژیر خفگی دیگران نیست.

ویژگی دیگر توضیحات مبتنی بر هایپرونتیلیشن این است که هر چند آزمایش‌های چالش بیولوژیک تغییراتی ایجاد می‌کنند که اغلب باعث حملات وحشت زدگی می‌شوند، معمولاً در افرادی این حملات را به وجود می‌آورند که سابقه حملات وحشت زدگی یا اختلال وحشت زدگی دارند. این موضوع واقعیت دارد، هر چند تغییرات فیزیولوژیک به وجود آمده با آزمایش‌های چالش بیولوژیک، در افراد مبتلا به وحشت زدگی و افراد بدون هیچ گونه اختلال اضطرابی، یکی است. واقعیتی که می‌تواند نشان دهد علت اصلی اختلال وحشت زدگی، شیوه تفسیر یا نحوه برداشت افراد از تغییرات فیزیولوژیک است و این موضوع باعث ظهور سمپتوم‌های پسیکولوژیکِ اختلال وحشت زدگی می‌شود.

اختلال در شبکه نور آدرنالین: یک توضیح دیگر برای اختلال وحشت زدگی، که به تفاوت‌های بیولوژیک بین کسانی که از حملات وحشت زدگی رنج می‌برند و آنهایی که چنین مشکلی ندارند اشاره می‌کند، این است که این اختلال ممکن است در اثر فعالیت بیش از حد در شبکه نورآدرنالین به وجود بیاید. شواهد نشان می‌دهند که شبکه نورآدرنالین می‌تواند به چالش‌های بیولوژیک در تولید حملات وحشت زدگی کمک کند، و نیز نشان داده اند که نوراپی نفرین در سمپتوم‌های اختلال وحشت زدگی نقش دارد.

بعضی روان شناسان معتقدند که افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی، در نورون‌های GABA نقص دارند. نورون‌های GABA مانع فعالیت شبکه نورآدرنالین می‌شوند و مطالعات انجام شده با PET اسکن این موضوع را تایید کرده اند. با این حال، هنوز معلوم نیست که نقش سیستم نورآدرنالین تسهیل سمپتوم‌های اختلال وحشت زدگی است یا فعالیت بیش از حد سیستم نورآدرنالین یک “عامل آسیب پذیری” برای اختلال وحشت زدگی است.

نظریه‌های روانشناسی درباره بیماری #پانیک
شرطی سازی کلاسیک: در شرطی سازی کلاسیک، یک محرک شرطی با یک محرک غیر شرطی جفت(pair) می‌شود و سرانجام، باعث آغاز شدن رفتاری می‌شود که معمولاً با محرک غیر شرطی تداعی همراه بوده است. مثلاً، بعد از چند بار جفت (pair) شدن صدای زنگ (محرک شرطی) با غذا (محرک غیر شرطی)، صدای زنگ به تنهایی خواهد توانست یک پاسخ شرطی (مثلاً، ترشح بزاق) را آغاز کند. روان شناسانی که برای توضیح اختلات وحشتزدگی از شرطی سازی کلاسیک استفاده می‌کنند معتقدند که محرک‌های درونی (مثلاً، تپش سریع قلب) و محرک‌های بیرونی (مثلاً، آسانسور پر ازدحام، پلِ هوایی)، که در اولین حملات وحشتزدگی روی می‌دهند (حملات وحشتزدگی محرک‌های غیر شرطی هستند)، می‌توانند به محرک‌هایی شرطی تبدیل شوند که قادر هستند اضطراب پیش بین (anticipatory anxiety) (پاسخ شرطی) یا حملات وحشتزدگی را آغاز کنند.

علاوه بر آن، یک محرک شرطی (مثلاً، تپش سریع قلب) که باعث آغاز وحشتزدگی یا اضطراب پیش بین(محرک شرطی) در محیطی می‌شود که اولین بار تداعی بین محرک شرطی و حمله پانیک در آن روی داده است، ممکن است به سایر محیط ها تعمیم داده شود. برای مثال، درمانجو در ایستگاه مترو است، ناگهان احساس می‌کند ضربان قلبش افزایش یافته است، و بعد از آن دچار حمله وحشتزدگی می‌شود. در این درمانجو یک اضطراب پیش بین به وجود می‌آید، به این صورت که از این پس، هر بار که به ایستگاه مترو می‌رود، اگر احساس کند تپش قلبش سریع شده است، نگران می‌شود که مبادا دچار حمله وحشتزدگی شود. یعنی، افزایش ضربان قلب در ایستگاه مترو در او اضطرابِ پیش بین به وجود می‌آورد. این موضوع ممکن است تعمیم پیدا کند، طوری که وقتی سوار آسانسور است و ناگهان دچار تپش سریع قلب می‌شود، باز هم در او اضطراب پیش بین به وجود می‌آید، هر چند این “رابطه” (تپش سریع قلب که به اضطراب پیش بین منجر می‌شود) در این محیط جدید (آسانسور) کسب نشده است (کسب آن در ایستگاه مترو روی داده است).

حساسیت به اضطراب: آنچه درباره ویژگی‌های بیماری پانیک آشکار به نظر می‌رسد این است که افراد مبتلا به آن، وقتی یک محرک (درونی یا بیرونی) را احساس می‌کنند که ممکن است قریب الوقوع بودن حمله پانیک را نشان دهد، به شدت مضطرب می‌شوند. بنابراین، هر توضیحی درباره اختلال وحشت زدگی باید بگوید که چرا افراد مبتلا به این اختلال، با تشخیص این محرک‌ها مضطرب می‌شوند و این واقعیت، در نهایت، چگونه به یک حمله وحشت زدگی تمام عیار می‌انجامد.

کسانی که بیماری #پانیک ندارند، در آزمایش‌های چالش بیولوژیک به محرک‌های حسی درونی واکنش نشان می‌دهند و همچنین، به واکنش‌های هیجانی دچار می‌شوند، اما بسیار به ندرت پیش می‌آید که فقط با این سمپتوم ها مضطرب شوند و علاوه بر آن، تقریباً هرگز وحشت زده نمی‌شوند. بنابراین، چه چیزی تعیین می‌کند که یک نفر در واکنش به حس‌های بدنی غیر عادی به وحشت زدگی دچار می‌شود یا نه.

عده‌ای از روان شناسان معتقدند که بعضی افراد یک سری باورهای غلط دارند و فکر می‌کنند که حس‌های بدنی می‌توانند نشان دهند که به زودی رویدادهای خطرناک و مضری را تجربه خواهند کرد. این باور یا تفسیر شخصی از رویدادها حساسیت به اضطراب نامیده می‌شود و منظور از آن تمایل فرد به ترسیدن از سمپتوم‌های مربوط به اضطراب (مثلاً، افزایش ضربان قلب، عرق ریختن، گرفتگی عضلات، و سردرد) است، زیرا این باور در او نهفته است که این گونه سمپتوم ها پیامدهای منفی به دنبال خواهند داشت (مثلاً، حمله قلبی). رایس و همکارانش، برای اندازه گیری این سازه (باور، برداشت، تفسیر شخصی)، آزمون ASI را طراحی کردند که در آن سوالاتی از این نوع وجود دارد: «حس‌های بدنی غیر عادی مرا می‌ترسانند» یا «وقتی احساس ضعف می‌کنم، می‌ترسم». مطالعات نشان داده اند افراد مبتلا به بیماری پانیک یا اختلال وحشت زدگی نسبت به افراد مبتلا به سایر اختلالات اضطرابی یا نسبت به افراد گروه کنترل، در آزمون ASI نمرات بالاتری کسب می‌کنند.

نمونه‌ای از سوالات ASL-R

  ۱. وقتی احساس می‌کنم اکسیژن به اندازه کافی به بدنم نمی‌رسد، می‌ترسم که مبادا خفه شوم.
۲. وقتی در سینه ام احساس فشار می‌کنم، می‌ترسم که مبادا نتوانم درست نفس بکشم.
۳. وقتی احساس ضعف می‌کنم، می‌ترسم.
۴. وقتی گلویم می‌گیرد نگران می‌شوم که ممکن است خفه شوم و بمیرم.
۵. وقتی قلبم تند تند می‌زند می‌ترسم.
۶. وقتی احساس لرز می‌کنم می‌ترسم.
۷. وقتی نمی‌توانم چیزی را خوب قورت بدهم می‌ترسم که مبادا خفه شوم.
۸. وقتی احساس می‌کنم که بدنم حالت غیر عادی یا متفاوت دارد می‌ترسم.
۹. از اینکه در ملا عام غش کنم به شدت می‌ترسم.
۱۰. وقتی جلوی دیگران می‌لرزم از این که آنها راجع به من چه فکر خواهند کرد می‌ترسم.
۱۱. وقتی در معده ام درد شدیدی احساس می‌کنم، نگران می‌شوم که مبادا سرطان باشد.
۱۲. وقتی قلبم به شدت می‌زند، نگران می‌شوم که مبادا سکته کنم.
۱۳. وقتی احساس سرگیجه می‌کنم، نگران می‌شوم که مبادا مغزم مشکل پیدا کند.
۱۴. وقتی ناراحتی معده دارم، نگران می‌شوم که مبادا بیماری حادی داشته باشم.
۱۵. وقتی در دستهایم احساس خارش یا سوزن سوزن شدن می‌کنم، می‌ترسم.
۱۶. وقتی یک لحظه احساس می‌کنم “خودم نیستم”، نگران می‌شوم که شاید بیماری روانی دارم.

فاجعه انگاری حس‌های بدن: با در نظر گرفتن این واقعیت که افراد مبتلا به بیماری پانیک آشکارا درباره عواقب احتمالی عوارض فیزیکی مضطرب می‌شوند، بعضی روان شناسان معتقدند که حملات وحشت زدگی به این علت روی می‌دهند که افراد احساس‌های فیزیکی خود را به طور فاجعه آمیز تهدید کننده تفسیر می‌کنند (از کاه کوه می‌سازند). بسیاری از حس‌های بدنی ابهام آمیز هستند. مثلاً، تپش نامنظم قلب می‌تواند به معنای حمله قلبی قریب الوقوع باشد (تفسیر منفی) یا می‌تواند به این معنا باشد که یکی از کسانی که فرد به شدت او را دوست دارد همین حالا وارد اتاق شده است (تفسیر مثبت). با این حال، افرادی که به اختلال وحشت زدگی یا بیماری پانیک دچار می‌شوند، معمولاً احساس‌های فیزیکی را فاجعه آمیز تفسیر می‌کنند، یعنی، سوگیری شناختی دارند تا از میان چند تفسیر خود، فاجعه آمیزترین آنها را انتخاب کنند و بپذیرند.

بعضی روان شناسان عقیده دارند که این حالت به یک دور باطل منجر می‌شود. در این دور باطل، هر گونه ترس تهدید آمیز تفسیر می‌شود و باعث افزایش شدت تهدید یا خطری می‌شود که فرد آن را “احساس” کرده است. افزایش شدت خطر “احساس شده” باعث افزایش شدت سمپتوم‌های اضطراب می‌شود و این حالت نیز حمله وحشت زدگی را به دنبال می‌آورد. در تایید این توضیح پسیکولوژیک، شواهد بسیار زیادی وجود دارد.

مطالعات نشان داده اند که افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی، نسبت به افرادی که این اختلال را ندارند، به احساس‌های فیزیکی خود بیشتر توجه می‌کنند و آنها را بیشتر می‌شناسند.

همچنین این افراد اعلام می‌کنند که، همراه با این حملات، معمولاً افکار مربوط به خطر قریب الوقوع نیز وجود دارد. علاوه بر آن، در آزمایش چالش بیولوژیک، وقتی به افراد مبتلا به اختلال وحشت زدگی گفته می‌شود که گاز دی اکسید کربن دریافت خواهند کرد، ولی در واقع «هوای فشرده» دریافت می‌کنند، آنها باز هم به حمله وحشت زدگی دچار می‌شوند و این واقعیت نشان می‌دهد که انتظار حمله کافی است تا حمله آغاز شود.

همه این توضیحات نشان می‌دهند که در ایجاد اختلال وحشت زدگی احتمالاً یک عامل پسیکولوژیک مهم نقش دارد. این عامل ممکن است سوگیری منفی در پردازش اطلاعات مربوط به احساس‌های فیزیکی و واکنش ناصحیح در مقابل آنها باشد. ظاهرا سوگیری در تفسیر باعث آغاز اضطراب می‌شود، که آن نیز، به نوبه خود، آغاز حمله وحشت زدگی را به همراه می‌آورد.

مسائلی که توضیحات باید آنها را نیز حل کنند عبارتند از:
(۱) اضطراب ناشی از فاجعه آمیز تفسیر کردن احساس‌های فیزیکی، چگونه باعث وحشت زدگی می‌شود؛
(۲) اصلا چرا در بعضی افراد سطوح بالای حساسیت به اضطراب و باورهای فاجعه آمیز به وجود می‌آید؟

درمان بیماری #پانیک به علت نشانه های فیزیکی و رنج آوری که اختلال وحشت زدگی به همراه می‌آورد، اولین درمان دارو درمانی است. هم داروهای ضد افسردگی سه حلقه‌ای و هم بنزودیازپین ها، در کنترل سمپتوم ها (نشانه ها) موثر واقع می‌شوند. با این حال، شواهد زیادی نشان می‌دهند که مواجهه درمانی استاندارد شده یا درمان شناختی – رفتاری (CBT) نیز به اندازه داروها (حتی بیشتر) در بلند مدت موثر واقع می‌شوند. در درمان‌های مبتنی بر مواجهه یا قرار گیری در معرض (exposure-based treatments)، از درمانجو خواسته می‌شود تا، در محیط تحت کنترل و امنِ آزمایشگاه، شرایطی به وجود آورد تا به حمله وحشت زدگی دچار شود. برای مثال، اگر درمانجو همیشه پیش از حمله پانیک به طور موقت سرگیجه می‌گیرد، از او خواسته می‌شود که در حالت نشسته روی صندلی آنقدر بچرخد که گیج شود، یا اگر هایپرونتیلیشن جرقه آغازگر است، از فرد خواسته می‌شود، برای مدتی، تند و عمیق نفس بکشد.

به هنگام بروز اولین سمپتوم‌های فیزیکی وحشت زدگی، از درمانجو خواسته می‌شود تا از تکنیک‌های ذهنی (شناختی) و جسمی (فیزیکی) مخصوص که برای کنترل حمله طراحی شده اند (مثل تکنیک‌های به کارگیریِ ریلکسیشن) استفاده کند. انجام دادن این کارها در محیط کنترل شده آزمایشگاه باعث می‌شود که درمانجو حمله وحشت زدگی را تحت شرایط “امن” کنترل کند، و چگونگی کنترل بر محرک‌های پیش بینی کننده حمله وحشت زدگی را یاد بگیرد.

ویژگی متمایز کننده افراد مبتلا به بیماری پانیک، ترس آنها از احساس‌های فیزیکی، تفسیر غلط و فاجعه انگاری احساس ها، و اثر این مسائل در شروع حمله وحشت زدگی است. بنابراین، در طراحی روان درمانی رفتاری – شناختی (CBT) برای اختلال وحشت زدگی، تاکید بر این بوده است که به درمانجویان کمک شود تا باورها و تفسیر‌های غلط خود را به چالش بکشند. این کار به دو صورت انجام می‌گیرد: اصلاح باورهای درمانجویان و به وجود آوردن تجربه‌هایی که برای از بین بردن واکنش‌های هیجانی غلط طراحی شده اند.

CBT عادی این موارد را شامل می‌شود:
(۱) به درمانجویان درباره ماهیت و خصوصیات فیزیولوژیک حملات وحشت زدگی اطلاعات مهم و مفیدی داده می‌شود؛
(۲) به آنها یاد داده می‌شود برای کنترل هایپرونتیلیشن چگونه تنفس خود را تنظیم کنند؛
(۳) به آنها کمک می‌شود تا برداشت ها، باورها، و ادراک‌های اشتباه و ناکارآمد خود را شناسایی کنند و آنها را تغییر دهند؛
(۴) در آزمایشگاه، بعضی احساس‌های فیزیکی درونی و فیزیکی را عمدا ایجاد می‌کنند تا درمانجویان متوجه شوند که این احساس ها چه معنایی دارند و به چه چیزهایی مربوط می‌شوند و به این ترتیب، ترسشان از بین برود.
(۵) بسیاری از درمانجویان برای اجتناب از حمله وحشت زدگی یک سری رفتارهای “ایمنی” در پیش می‌گیرند.

رفتارهای “ایمنی” باعث می‌شوند حملات ادامه پیدا کنند و فرصتی برای این افراد به وجود نیاید که متوجه شوند باورهایشان درباره خطرات و تهدیدات بالقوه اشتباه هستند، روان شناسان تلاش می‌کنند از این رفتارهای “ایمنی” پیشگیری به عمل آورند و آنها را از بین ببرند.

رفتارهای ایمنی (اقدامات ایمنی) کارهایی هستند که برای ایمن نگهداشتن خودتان انجام می‌دهید. مثلاً، برای این که دزد به خانه تان دستبرد نزند، درها را خوب قفل می‌کنید یا برای این که جانتان به خطر نیفتند، از رفتن به محله‌های خطرنام در نیمه شب خودداری می‌کنید. افراد مبتلا به بیماری پانیک نیز رفتارهای ایمنی در پیش می‌گیرند و از موقعیت‌هایی که احتمالاً باعث ترسشان می‌شود دوری می‌جویند، و به همین دلیل ممنون است هرگز برایشان فرصتی پیش نیاید که متوجه شوند این موقعیت‌ها اصلا ترسناک نیستند.

این گونه برنامه‌های درمانی می‌توانند باعث شوند سمپتوم ها به مدت‌های طولانی کاهش یابند و کیفیت زندگی افراد مبتلا به بیماری پانیک بالا برود. همچنین، مطالعاتی که اخیرا انجام شده اند نشان می دهند که این گونه برنامه‌های CBT می‌توانند اثر بخشی خاصی داشته باشند، زیرا از میزان تمایل به واکنش ترس در مقابل احساس‌های فیزیکی عادی به مقدار قابل توجهی کم می‌کنند.

منابع:
-راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانشناختی ویرایش ۵,
-خلاصۀ روان پزشکی کاپلان و سادوک بر اساس DSM-5

برگرفته از سایت: میگنا

بیماری پانیک یا اختلال وحشت زدگی بر اساس DSM 5

موفقیت

درمان زخم‌های به جامانده از کودکی

  • درمان زخم‌های به جامانده از کودکی

آسیب‌های روانی در سنین اولیه‌ زندگی، موضوعی است که درصورت درمان‌نشدن می‌تواند در بزرگسالی مشکلات بسیار زیادی برای افراد به دنبال داشته باشد.

درمان زخم‌های به جامانده از کودکی
درمان زخم‌های به جامانده از کودکیhttps://rava20.ir/

اهمیت دوران کودکی و نقشی که این دوران در نگاه ما نسبت به زندگی دارد چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد.

اگر به هر دلیل در کودکی آسیب‌هایی در ذهن ما نقش بسته باشد، مشکلاتی برایمان رقم می‌خورد که باعث تجربه کردن ترومای رشدی؛ یعنی تجربه‌ شرایط دشوار و حوادث ناگوار خواهد شد.

دکتر تینا پارسامند، روان‌شناس بالینی از دانشگاه شهید بهشتی و وسترن سیدنی در باره تاثیر فرزندپروری در آینده افراد می‌گوید: «تمام تحقیقاتی که در  این حوزه انجام‌شده است، نقش دو عامل مهم  رادر زمینه تربیت کودکان بررسی کرده‌اند؛ ژنتیک و محیط پیرامون فرد. روان‌شناسان، ژنتیک را در شکل‌گیری شخصیت عامل مهمی در نظر می‌گیرند.»

به گفته پارسامند، آنها درنهایت بیشترین نقش را برای ژنتیک قائل شده‌اند.

اما بررسی‌های نمونه‌های متفاوت، نتایج دیگری را هم پیش رو قرار داده است.

یکی از گروه‌هایی که مورد تحقیق قرار گرفته و داده‌های مناسبی را در این باره نشان داده است، دوقلوهای همسانی ( ازنظر ژنتیکی کاملا مانند هم‌) هستند که در محیط‌های متفاوتی بزرگ شده‌اند.

سهم ژنتیک؛ ۲۰ درصد
این روان‌شناس می‌گوید در نهایت نتیجه گرفته شد شکل‌گیری یک اختلال روانی در بیشترین حالت  حدود ۲۰ درصد مربوط به عوامل ژنتیکی است.

البته هنوز خیلی‌ها بر این باورند که در نهایت ژنتیک است که باعث چگونگی شکل‌گیری شخصیت یا بروز اختلالات می‌شود.

اما باید گفت درنهایت، بررسی اختلالات روانی عوامل موثر در  محیط، چیزی بیش از آن را نشان می‌دهند.

پارسامند می‌گوید طبق تحقیقات ژنتیکی در سال‌های اخیر، نتیجه گرفته شده برای اینکه نقش یک ژن بتواند بروز پیدا کند و آشکار شود، محیط نقش بسیار مهمی ایفا می‌کند.

یعنی عوامل محیطی، ساختارهای ژنتیکی را که به طور کلی به آنها شناخت «اپی‌ژنتیک» گفته می‌شود، فعال می‌کند.

در واقع محیط روی‌ عوامل اپی‌ژنتیک تاثیر می‌گذارد و خصوصیات ژنتیکی ما را آشکار می‌کنند.

نقش موثر و سهم مهم محیط
به گفته پارسامند نقش محیط حتی در بروز خصوصیات ژنتیکی هم اهمیت زیادی دارد. یعنی محیط می‌تواند مانع از بروز بیماری‌هایی مانند سرطان در شخصی شود که از لحاظ ژنتیکی مستعد ابتلا به آن است؛ یا برعکس فرد با درپیش گرفتن سبک زندگی اشتباه و تغذیه بد باعث شود شخص زودتر به آن مبتلا شود.
بنابراین محیط نقش خیلی مهمی در شکل‌گیری شخصیت یا بروز اختلالات روانی دارد.

اهمیت سال‌های نخست زندگی
پارسامند می‌گوید موضوع مهم آن است که متوجه شویم چرا محیط نقش بسیار مهمی به ویژه در سال‌های نخست تولد دارد.

در واقع  همین موضوع هم نقش مهم فرزندپروری را بیشتر مشخص می‌کند.

توجه داشته باشیم انسان هنگام تولد هیچ چیز از محیط نمی‌داند و ذهن او  مانند یک لوح  سفید است که برای بقای خود باید شروع به شناخت محیط کند.

ذهن دراین هنگام مانند یک محقق عمل می‌کند.

یعنی پس از شناخت شروع به پیش‌بینی می‌کند؛ پیش‌بینی رخدادهای اطراف و همچنین چگونگی رفتار آدم‌ها و تجربیاتی که مشاهده می‌کنند.

مثلا کودک با مشاهده بی‌ثباتی والدین می‌تواند پیش‌بینی و نتیجه‌گیری کند آدم‌ها  قابل‌اعتماد نیستند و همیشه مطابق میل خود رفتار می‌کنند؛ یعنی گاهی رفتاری از سر مهر و عطوفت خواهند داشت و هر  زمان هم که خودشان بخواهند بی‌توجه و بی تفاوت  می‌شوند.

پارسامند می‌گوید بنابراین ما طبق تجربیات قبلی که به ویژه در کودکی داریم، شروع به معنا کردن دنیا و آدم‌های آن می‌کنیم و مطابق آن واکنش نشان می‌دهیم.

یعنی نتیجه‌گیری و پیش‌بینی  که مطابق معنایی که در ذهن ما شکل گرفته است، مثلا افراد بدبین با توجه به تجربیات دوران کودکی خود تصورات غیرواقع‌بینانه‌ای نسبت به خودشان و دیگران دارند.  

معنا کردن واقعیت و شکل‌گیری تجربیات
به گفته این روان‌شناس، واقعیت چیزی بیرون از وجود ماست که مطابق تجربیات خود به آنها معنا می‌دهیم و آن را درک می‌کنیم.

اهمیت دوران کودکی هم به همین دلیل است؛ چون دقیقا در چنین زمانی است که تجربیات کودک با شناخت دنیای پیرامون او شکل می‌گیرد و پس از آن، او مطابق آموزه‌ها و تجربیات خود رفتار خواهد کرد؛ درست همان‌گونه که هنگام آموزش مهارت راه رفتن یا دوچرخه سواری، سعی می‌کردیم تعادل خود را حفظ کنیم؛ اما پس از فراگیری آن؛ دیگر بدون هیچ فکر و بازگشتی به گذشته و  زمان آموزش در کودکی، آموخته‌های خود را به کار می‌بریم و به‌راحتی راه می‌رویم و دوچرخه‌سواری می‌کنیم. نگاه ما به دنیا، آدم‌ها و نیز به همین شکل است.

اهمیت فرزندپروری
پارسامندمی‌گوید ما نخست به طور آگاهانه دنیا را مشاهده می‌کنیم و پس از آن مطابق آموزه‌های خود  و با توجه به نتیجه‌گیری‌هایی که در ناخودآگاه ما شکل گرفته اند رفتار می کنیم. این نتیجه‌گیری‌ها باعث شکل‌گیری الگوهایی می‌شوند که ما به صورت اتوماتیک مطابق آنها عمل می کنیم، چون درواقع ملکه ذهن‌مان شده‌اند.

بنابراین آگاهی والدین از اصول فرزندپروری و دوران کودکی و نوجوانی بسیار مهم است.

چون همان‌گونه که هفت سال نخست کودکی در چگونگی رفتار در بزرگسالی نقش زیادی دارد؛ نوجوانی و تحولاتی هم که در این دوران اتفاق می‌افتند، اهمیت زیادی دارد.

شکل‌گیری ترس  و ناامنی
 به گفته این روان‌شناس، تحقیقات عصب‌شناختی هم تاثیر مهم دوران کودکی بر دوران بزرگسالی را تایید می‌کنند، یعنی اتصال نورون‌ها (سلول‌های عصبی) با یکدیگر باعث شکل گرفتن الگوها و نتیجه‌گیری‌های افراد نسبت به پیرامون خود خواهد شد.

مثلا اتصال نورون‌های مغز در محیط ناامن به گونه‌ای خواهد بود که حساسیت نسبت به ناامنی را افزایش خواهد داد.

بنابراین وقتی در دوره کودکی با سخت گیری بیش از حد پدر و مادر خود مواجه شده باشیم؛  به این نتیجه می‌رسیم که انگار در دنیا هیچ نقص، کمبود و اشتباهی قابل قبول نیست.  

بنابراین ترس از اشتباه در ما شکل خواهد گرفت و باعث می‌شود ما در آینده  فرد کمال‌گرایی شویم که از اشتباه کردن می‌ترسد.

در نتیجه با سخت‌گیری نسبت به خود؛ عزت نفس ما آسیب می‌بیند. ضمن‌آنکه سخت‌گیری نسبت به رفتار دیگران هم باعث افزایش حساسیت‌های ما و زودرنجی بیشترمان خواهد شد. در واقع طبق تجربیات اولیه ما درکودکی، انگار دنیا می‌خواهد ما بدون نقص باشیم.
البته بیش از اندازه سهل‌گیر بودن والدین هم  معمولا باعث شکل‌گیری بی‌کفایتی در کودک می‌شود؛ به گونه‌ای که او در بزرگسالی هم  بیش از اندازه به دیگران وابسته خواهد شد.

نقش مهم والدین
پارسامند می‌گوید والدین با آگاه بودن نسبت به اهمیت دوران کودکی و نقشی که خودشان می‌توانند در شکل‌گیری شخصیت فرزندشان داشته باشند می‌توانند تا حد امکان مانع از به وجود آمدن ترس‌های مختلف در کودک شوند؛ ترس‌هایی که می‌تواند آینده آنها، روابط و زندگی شخصی و اجتماعی آنها راتحت تاثیر قرار دهد. چون گسترده شدن دامنه  این ترس‌ها می‌تواند حتی باعث بروز  اختلالات روانی در افراد شود که درمان و رهایی از آنها کار راحتی نیست.

البته همه ما بزرگسالانی هستیم که با وجود تروماها و آسیب‌های دوران کودکی؛ وظیفه پرورش و تربیت کودکان را بر عهده داریم.  بنابراین باید با روان‌درمان‌گری، سعی کنیم از ترس‌ها و اختلالات خود آگاه شویم  و سعی در درمان  آنها داشته باشیم.  

روان‌درمان‌گر با شناخت مشکلات فرد متوجه نوع رفتارهای والدین در کودکی می‌شود و الگوهای جدیدی را  جایگزین آنها خواهد کرد. به این ترتیب، والدین با آگاه شدن از تجربیان ناخوشایند دوران کودکی خود مانع از  تجربه شدن آنها بوسیله فرزندانشان خواهند شد.

توقف تکرار چرخه معیوب اشتباهات   

به گفته این روان‌شناس، آگاهی والدین در این زمینه بسیار مهم است. یعنی آنها باید بدانند در مقاطع مختلف رشد فرزند خود چه رفتارهایی باید با او داشته باشند. در غیر این صورت، این چرخه معیوب همچنان تکرار خواهد شد؛ یعنی هر والد، کودکی را تحویل جامعه خواهد داد که او نیز مشکلاتی را که در کوله‌بار کودکی خود به همراه دارد، به فرزند خود منتقل خواهد کرد.

بنابراین آگاهی از اصول پرورش صحیح کودک، مهم‌تر از تامین خواسته‌های مادی اوست؛ یعنی والدین نباید فکر کنند همین که تلاش می‌کنند با صرف هزینه‌های  بالا و خرید اسباب بازی‌های گران؛ خواسته‌های فرزندشان را تامین کنند، کافی است.

در صورتی‌که شناخت اصول فرزندپروری صحیح؛ مهم‌ترین چیزی است که می‌تواند در احساس شادی و سلامتی کودکان اهمیت داشته باشد.

برگرفته از سایت: میگنا

مهارت درست گوش دادن

مهارت درست گوش دادن

🔴روان شناسان می‌گویند هر چه قدر آدم‌ها مهارت‌های ارتباطی‌شان قوی‌تر باشد، بیشتر می‌توانند بر اطرافیان‌شان تاثیر بگذارند و افراد بیشتری را به خود جلب کنند.

🔴یکی از همین مهارت‌های ارتباطی، درست گوش دادن است و این حتی از خوب صحبت کردن هم مهم‌تر است. همین که شما دو گوش دارید و یک دهان یعنی دو برابر صحبت کردن‌تان باید گوش دهید. اما این گوش دادن با گوش دادن‌های معمولی فرق می‌کند چون گوش دادن شما باید تاثیرگذار باشد. یعنی گوش دادن شما راهی است برای درک همدلانه.

این که طرف مقابل تان را می فهمید و با او هماهنگ می‌شوید. همین که می‌گویند با گوش جان بشنو یعنی ظاهری به من گوش نده، بلکه با تمام وجودت حرف من را بفهم.

وقتی شما درست و خوب گوش می‌دهید به طرف مقابل‌تان کمک می‌کنید تا منظور خودش را بهتر منتقل کند و در واقع در یک گفت وگو مشارکت فعالی دارید.

🔴این مدل گوش دادن به شما کمک می کند ارتباطی صمیمی با اطرافیان‌تان داشته باشید و آن‌ها از این که با شما هستند و شما آن‌ها را می‌فهمید احساس لذت می‌کنند.