و این هم خداحافظی یا وصیت نامه یکی از غول های ادبیات قرن بیستم و برنده نوبل ادبیات ،
خالق کتاب : “صد سال تنهائی”
گابریل گارسیا مارکز به سرطان لنفاوی مبتلا بود و میدانست عمر زیادی برایش باقی نیست ، بخوانید چگونه در این نامهی کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی میکند :
اگر پروردگار لحظهای از یاد میبرد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من میداد از این فرصت به بهترین وجه ممکن استفاده میکردم .
به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمیراندم ، اما یقیناً هرچه را میگفتم فکر میکردم.
هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها میدادم .
کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میبافتم ، زیرا در ازای هر دقیقه که چشم میبندیم شصت ثانیه نور از دست میدهیم .
راه را از همان جایی ادامه میدادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر میخواستم که سایرین هنوز در خوابند .
اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من میبخشید سادهتر لباس میپوشیدم ، در آفتاب غوطه میخوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان میکردم .
به همه ثابت میکردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمیشوند بلکه زمانی پیر میشوند که دیگر عاشق نمیشوند .
به بچهها بال میدادم اما آنها را تنها میگذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند .
به سالمندان میآموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا میرسد ، با غفلت از زمان حال است .
چه چیزها که از شماها ( خوانندگانم ) یاد نگرفتهام . . .
یاد گرفتهام همه میخواهند بر فراز قلهی کوه زندگی کنند و فراموش کردهاند مهم صعود از کوه است ! !
یاد گرفتهام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت میفشارد او را تا ابد اسیر عشق خود میکند .
یاد گرفتهام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتادهای را از جا بلند کند .
چه چیزها که از شما یاد نگرفتهام . . .
احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا
اگر میدانستم امروز آخرین روزی است که تو را میبینم چنان محکم در آغوش میفشردمت تا حافظ روح تو گردم .
اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم به تو میگفتم « دوستت دارم » و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی . . .
همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد .
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری ، مراقبشان باش ،
به خودت این فرصت را بده تا بگویی : « مرا ببخش » ، « متاسفم » ، « خواهش میکنم » ، « ممنونم » و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن .
هیچ کس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری ، خودت را مجبور به بیان آنها کن .
به دوستان و همهی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند ، اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روز بی ارزشی خواهی داشت . . .
همراه با عشق
” گابریل گارسیا مارکز “