مارپیچ مرگ؟
حدود صد سال پیش جانورشناسی برجسته با پدیده ای عجیب روبرو شد: یک دایره چهارصدمتری از مورچهها را مشاهده کرد که در حال چرخیدن دور خودشان بودند و حدود ۲.۵ ساعت طول میکشید که هر مورچه یک دور کامل بزند. آنان در این دایره چهارصد متری پیوسته در حال حرکت بودند! این گردش آنقدر ادامه یافت که پس از دو روز اکثر آنها جان باختند. آن نوع از مورچه ها از یک قانون ساده پیروی میکنند: از مورچه جلوی خود تبعیت کن. نتیجه این امر شکلگیری مارپیچ مرگ است. این دور باطل فقط زمانی میشکند که به طور تصادفی یکی از مورچهها به دلیلی نامعلوم دایره را ترک میکند.
دقت کنیم که این گونه از مورچگان به صورت گروهی خوب عمل می کنند و بسیار منظم غذا پیدا می کنند و ذخیره می کنند. تولید مثل می کنند و با هم می مانند و سازماندهی خیرهکنندهای برای کار و زندگی جمعی دارند. اما همین ویژگی یعنی تبعیت کورکورانه، باعث مرگ آنان در مارپیچ مرگ میشود. چرا؟ چون هر کدام از مورچه ها، استقلال رأیی ندارد و همه نفر قبلی را دنبال می کنند و به همین دلیل هم زمانی که در دایره یا مارپیچ مرگ می افتند، در آن می مانند و می میرند.
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
بسیاری از تغییرات اجتماعی و سازمانی حاصل نه گفتن است. نه گفتن به تکرار و تقلید. نه گفتن به نفر جلویی. نه گفتن به تبعیت کورکورانه. یک مثال تاریخی را با هم مرور کنیم. در گذشته در بیشتر ایالات جنوبی آمریکا، سیاهان باید در مدارس جداگانهای درس میخواندند، حق حضور در پارک سفیدپوستان را نداشتند و حتی از آبخوری جداگانه استفاده میکردند. حق سوار شدن به اتوبوس از در جلو را نداشتند. آنها بایستی پس از پرداخت بلیط خود از در عقب اتوبوس وارد میشدند. اگر یک سفیدپوست وارد میشد و صندلی خالی نبود یک سیاه موظف بود که صندلیاش را به وی بدهد. همه هم به چنین وضعی عادت کرده بودند. تا اینکه عده ای پیدا شدند و نه گفتند!
یک روز اتفاق جالبی افتاد. رُزا پارکس یک زن سیاهپوست آمریکایی آفریقاییتبار صندلیاش را به مرد سفیدپوست نداد. او بازداشت و جریمه شد. اقدام اعتراضآمیز وی نقطه آغاز نمادین جنبش حقوق مدنی سیاهان آمریکا شد. این کار او به تحریم گسترده شبکه ترابری همگانی توسط سیاهان منجر شد و سرانجام به تصویب قانون حقوق مدنی سال ۱۹۶۴ انجامید که هرگونه تبعیض نژادی در آمریکا را ممنوع میکرد. بعدها رُزا توسط کنگره آمریکا به عنوان «مادر جنبش آزادی» شناخته شد.
اگر رزا آن روز از مارپیچ مرگ خارج نمی شد جنبشی این چنینی شکل نمی گرفت. جوامع، گروه ها، فرقه ها، قبایل و سازمان ها نیز در معرض خطر مارپیچ مرگ هستند. هر سازمانی که بر تک فکری، تک گویی و تک صدایی تاکید کند، در معرض این خطر است. نگرانی آن جاست که ایران ما نیز در مارپیچ مرگ بیفتد. چرا نگرانم؟ سه دلیل دارد:
۱- برچسب ها: ما به راحتی برچسب می زنیم: ادبیات سیاسی و اجتماعی را این چند ساله مرور کنیم: لیبرالیست، نئولیبرالیست، برانداز، غیرخودی، سکولار، دلواپس و …. بدون آن که معنا و ریشه عمیق این مفاهیم را بدانیم آن را به عنوان برچسب می زنیم به پیشانی افراد و تا ان بنده خدا به خودش بجنبد دیگر کاری از دستش بر نمی آید.
۲- خط قرمزها: ما برای خودمان خط قرمزهای زیادی تعریف کرده ایم و افراد را منع می کنیم از اینکه در مورد آن صحبت کنند. برخی افراد می فهمند که باید از این مارپیچ بیایند بیرون اما فشار روانی نمی گذارد پا را از دایره مرگ بیرون بگذارند.
۳- سنت ها: به خاطر ریشه تاریخی بلند ما، مجموعه سنت هایی از گذشته باقی مانده نیز در ایران زیاد است و البته این هم خوب است و هم می تواند گاهی بد باشد. مجموعه ای از سنت های فرهنگی-اجتماعی. یک مثال خیلی خیلی کوچک: عقد دخترعمو-پسرعمو در آسمان ها بسته شده است و هنوز در برخی از بخش های کشور این عقیده ریشه دارد.
دقت کنید: نمی گویم ایران در مارپیچ مرگ است. فقط تاکید می کنم که مستعد این هستیم که در مارپیچ مرگ بیفتیم. پتانسیل بالای برچسب زنی، وجود خط قرمزهای متعدد، ریشه بلند سنت ها، ما را مستعد مارپیچ مرگ می کند. خداوند خطر مارپیچ مرگ را هشدار داده است: جایی که در کتاب آسمانی اشاره می کند به آنانی که می گویند ما همان راهی را می رویم که پدران مان و گذشتگانمان می رفته اند. و با این سوال روبرو می شوند که حتی اگر پدرانشان بی خرد و گمراه بوده اند؟
یک پیشنهاد ساده اما دشوار: از این پس به جای آن که هر کسی که به گونه ای متفاوت از ما فکر می کند را «دگراندیش» بدانیم و بنامیم، یک فرصت و نعمت تلقی کنیم. شاید او همان فردی باشد که با متفاوت فکر کردنش می تواند مسیر زندگی و جامعه ما را عوض کند. البته نیک می دانم که همین پیشنهاد ساده من را نیز عده ای برنمی تابند و خواهند گفت که فلانی سنگ دگراندیشان را به سینه می زند.
مجتبی لشکربلوکی