داستان پیگمالیون
تاجری ثروتمند در یونان، مجسمه سازی را برای ساختن مجسمه ی مرمرین یک زن برای باغش استخدام کرد. موقع ساختن مجسمه ی مرمری، پیگمالیون آنقدر کارش را خوب انجام داد که تصور کرد مجسمه انسانی واقعی است و عاشقش شد. همینطور که زمان میگذشت، او ساعت ها با مجسمه حرف میزد و اهمیت نمیداد که پاسخی نمیشنود. اعتقاد او به کارش تا آن حد بود که روزی معجزه رخ داد و مجسمه زنده شد. اعتقاد پیگمالیون باعث شد رویایش به حقیقت مبدل شود.
مطالب مرتبط